تاء

معنی کلمه تاء در لغت نامه دهخدا

تاء. ( اِ ) نامی است که در اطراف تهران و خرم آباد به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود.

جملاتی از کاربرد کلمه تاء

وَ لِلَّهِ غَیْبُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ خزائنهما، و قیل: جمیع ما غاب عن العباد، و قیل: غیب نزول العذاب من السّماء، و قیل: ما اشتملت علیه السّماوات و الارض وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُ الْأَمْرُ کُلُّهُ فی المعاد فلا یبقی لاحد فیه ملک و لا امر. قرأ نافع و حفص یُرْجَعُ الْأَمْرُ بضمّ الیاء و فتح الجیم ای یرد، فاعبده وحده و اطعمه لانّه مستحقّ العبادة و الطّاعة، و توکّل علیه، ثق به، و فوّض امرک الیه وَ ما رَبُّکَ بِغافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ یقول: هو عالم بما یعمل الخلق اجمعون یجزی المحسن باحسانه و المسی‌ء باساءته. قرائت مدنی و شامی و حفص و یعقوب تَعْمَلُونَ به تاء است میگوید: اللَّه ناآگاه نیست از آنچه شما می‌کنید نیکی از نیکان شما می‌داند، و آن را پاداش دهد، و بدی از بدان شما می‌داند، و می‌بیند و آن را جزا دهد. باقی به یاء خوانند معنی آنست که: اللَّه غافل نیست از آنچه دشمنان می‌کنند، این آیت از جوامع الکلم است، در آن ایجاز لفظ است، و حسن نظم، و کثرت معانی، و اشارت ببدایت و نهایت. میگوید: علم آسمان و زمین و هر چه در آن، و علم همه گذشتها و بودنیها خدایراست در بدایت و نهایت، ملک و ملک همه ویراست قدرت وی همه را شامل و حکم وی بر همه نافذ، آفریدگان همه رهی و بنده او، بر همه واجب است و لازم عبادت و طاعت که مالک همه بحقیقت او، بازگشت همه کار و همگان بدو، کردار بندگان نیک و بد امروز بمشیّت و خواست او، فردا هر کسی را جزای کردار از ثواب و عقاب او، روی عن کعب الاحبار انّه قال: خاتمة التوریة هذه الآیة.
استاد امام رَحْمَةُ اللّهِ عَلَیْهِ گوید هر کی تاء جعلت برفع گوید از خود خبر داده بود و چون بنصب گوید بیزاری شده باشد که این بتکلّف من بود بلکه خطاب کرده باشد با صانع خویش که این بفضل تست و تو مخصوص کردی مرا، بتکلّف من نبود، اوّل بر خطر دعوی بود و دیگر بصفت بیزاری شدن بود از حول و قوّت و اقرار دادن بود بفضل، و فرق بود میان آنکه گوید بجهد خویش پرستم ترا و میان آنک گوید بفضل تو و لطف تو ترا بشناختم.
ابراهیم رباطی گفت: هیچ چیز نیست با من. پارهٔ برفت باز گفت:ابراهیم با تو هیچ معلوم هست؟ گفتم نه. پارهٔ دیگر برفتند باز ایستاد و بنشست گفت: راست بگو، کی هیچ است یا نه معلوم؟ کی پای من گران شد نمی‌توانم رفت رباطی گفت:با من تاء چند از شراک نعلین هست، که چون نعلین بگسلد دران می‌کشم. گفت: اکنون بگسسته هست؟ گفتم نه. گفت: پس بینداز کی آن معلوم است کی بنمی‌توانم رفت، کی بیشی بنهادهٔ وی آنرا بینداخت در کراهت عظیم، و برفتند و همه راه ابراهیم رباطی در خشم و در شتاب، که تا دوال یگسلد تا ویرا بگویم و بیغار کنم. قضا را یکی بگسست دست فرا کرد که بیرون کشد دیگر دید افتاده، همه همچنین آخر مرا گفت: کذا من عامل اللّه بالصدق.
قَلِیلًا ما تَذَکَّرُونَ یعنی: قلیلا یا معشر المشرکین اتعاظکم! و قیل: معناه، قلیلا من یتذکر منکم! حمزه و کسایی و حفص از عاصم تذکرون بتخفیف ذال خوانند. باقی بتشدید ذال، مگر ابن عامر که بیاء و تاء خواند: «یتذکّرون» علی الغیبة.
«یکی از محله‌های راسته کوچه، برزن انگج نام دارد و آن را در رسائل و نامه‌ها چنین نویسند ولی در کتب قدیم از جمله روضات الجنان، جنات الجنان حافظ حسین کربلایی، انگشت و سر انگشت یعنی سر و محل انگشت مانند سر ویجویه، سرچشمه، سر خیابان و تاء در آخر آن الحاقی و از نوع تاء خورشت (خورش است).»