معنی کلمه طالوت در لغت نامه دهخدا
مؤلف حبیب السیر گوید که : چون بنی اسرائیل با شموئیل گفتند که : اِبعث لَنا مَلکاً نقاتِل فِی سَبیل ِاﷲ ( قرآن 246/2 ) اشموئیل التماس قوم را بدرگاه ملک جلیل جل جلاله ، عرض کرد، و به مقتضای خبر جبرئیل دانست که طالوت بن قیس بن ضراربن انس بن بحرف بنیامین بن یعقوب علیه السلام را ایزدتعالی بسلطنت بنی اسرائیل سرافراز میسازد، یهود را از این واقعه آگاه گردانید، و بنا برآنکه پادشاهی بنی اسرائیل پیوسته بسبط یهودا میبود، و نسب طالوت به بنیامین میرسید، و او از غایت فقر به سقائی یا دباغی روزگار میگذرانید،قوم نخست از قبول این امر سرباز زده بزبان آوردند که : اَنی یَکون ُ لَه ُ الملک ُ عَلینا و نَحن ُ اَحَق ُ بِالملک ِ مِنه ُ وَ َلم یُؤت َ سَعَةً مِن المال ِ، ( قرآن 247/2 ). اشموئیل گفت مالک الملک او را از میان شما بسلطنت برگزید، بسبب ازدیاد علم و جسم ، وَاﷲُ یُؤتِی مُلکه ُ مَن یَشاءُ. ( قرآن 247/2 ). بنی اسرائیل گفتند با ما بگوی که علامت پادشاهی طالوت چه باشد. اشموئیل گفت امارت او آن است که تابوت سُکینه باز بتصرف شما درآید، در وقت ظهور او روغن قدس بجوش آید، و روغن قدس بقول مترجم تاریخ طبری ، روغنی بود که از یوسف ( ع ) برحسب ارث به انبیای بنی اسرائیل میرسید، و او رادر یکی از قرون بقره مذکوره محفوظ میداشتند. بالجمله روز دیگر طالوت بر مجمع یهود عبور نموده ، روغن قدس در غَلیان آمد، و اشموئیل مقداری از آن روغن بر سر طالوت ریخته او را تهنیت منصب سلطنت گفت ، و مقارن آن حال تابوت سکینه پیدا شد، و کیفیت وجه آن تابوت سکینه ، بطریق مختلف در کتب تواریخ سمت گزارش پذیرفته ، وراقم حروف خوفاً من الاطناب بر ایراد یک روایت قناعت مینماید. در بعضی از نسخ معتبره مسطور است که چون کفار عمالقه تابوت سُکینه را به دیار خود رسانیدند، آن را به بتخانه برده ، در زیر قدم صنمی نهادند، روز دیگر که بدان خانه درآمدند تابوت را بر سر آن بت یافتند، و از دیدن آن صورت متعجب شده ، بار دیگر تابوت رابرزمین افکندند و صنم را بر زبر آن نهادند، و پایهایش را بر تابوت دوختند، باز صباح پایهای بت را برزمین دیده ، و تابوت را بر فرقش مشاهده نمودند، سَکنه بتخانه کیفیت واقعه را به عرض پادشاه خود رسانیدند، بعضی حاضران گفتند ما با خدای بنی اسرائیل طاقت مقاومت نداریم ، پس آن تابوت را در مزبله یکی از قراء انداختند و تمام ساکنان آن قریه را در گردن علت ناسور پیدا شد، آن مردم عاجز گشته ، عجوزه ای از عجایز بنی اسرائیل بدیشان گفت علاج مرض شما آن است که این تابوت را به اسرائیلیان رسانید، آن جماعت سخن آن ضعیفه را بسمع قبول شنوده تابوت را برگردونی نهادند و گردون را بر دو بقر بسته ، راه بیت المقدس که وطن یهود بود روان کردند، ملائکه گاوان را براندند تا به زمین بنی اسرائیل رسید، القصه چون چشم اسرائیلیان بر تابوت سکینه افتاد، خوشحال و مسرور شده دل بر متابعت طالوت نهادند،و او را بر تخت سلطنت نشاندند، و نام طالوت به اعتقاد صاحب معالم التنزیل ، شاوک بود. و بروایتی که در روضةالصفا مذکور است ، بمشارک است ، زیرا که طالوت را طول قامت بود، و بروایت تحفةالملکیه بعد از فوت موسی بچهار صد و هشتاد و نه سال ، بسلطنت قیام نمود، و چون زمام مهام ذُریات یعقوب بقبضه اقتدار طالوت درآمد حاکم فلسطین که چند کرّت لشکر بر سر بنی اسرائیل آورده ، و مراسم قتل و غارت بتقدیم رسانیده بود عازم شد، و طالوت با هشتاد هزار نفر از یهود متوجه آن جانب گشته ، از آن جمله هفتاد و ششهزار کس از راه بازگشتند و سببش آن بود که تشنگی بر لشکر طالوت غلبه کرده بود، طالوت با ایشان گفت که چون به آب رسید زیاده از یک جرعه نیاشامید، و آن هفتاد و ششهزار کس بعد از وصول بشهر اردن تا فلسطین علی الاختلاف ، خلاف قول طالوت کرده ، هر چند آب بیشتر خوردند، تشته تر گردیدند، لاجرم مراجعت نمودند، و چهارهزارنفر دیگر در مرافقت طالوت طی مسافت فرمودند، جالوت با صدهزار سوار در برابر ایشان آمد. و بنی اسرائیل افغان : لاطاقة لناالیوم بجالوت و جنوده ، برآوردند، و اکثر بصوب هزیمت شتافتند، بلکه زیاده از سیصد و سیزده کس دیگر نماند، و ایشان از سبطیهودا با دوازده پسر، یا هفت کس داخل آن لشکر بودند، و در تاریخ طبری مسطور است که در وقتی که طالوت متوجه حرب جالوت شد، اشموئیل زرهی تسلیم او کرده گفت این جبه بر قد هر کس راست آید، کشنده جالوت خواهد بود، و چون هر دو لشکر نزدیک یکدیگر رسیدند، طالوت فرمود تا ندا کردند که هر کس بر قتل جالوت اقدام نماید،ملک او را در ملک شریک ساخته دختر خود را به وی دهد، و چون داود بحسب سن و جثه خردترین اولاد ایشان بود این ندا شنود، به اخوان خود گفت چرا بمقاتله جالوت نمیروید تا بدین شرف که معین کرده اند برسید، ایشان از این امر استبعاد نمودند و گفتند که هیچکس را طاقت مقاومت با جالوت نیست ، داود گفت من با او مبارزت نمایم ، و او را بقتل رسانم ، آنگاه نزد طالوت به قبول قتل جالوت زبان گشاد، طالوت آن جناب را حقیرالجثه دید،گفت این مهم مشکل که بر دست تو گشاید، گفت امتحان فرمای ، طالوت آن زرهی را که اشموئیل داده حاضر ساخت ، بر قد آن جناب راست آمد، طالوت دانست که کشنده جالوت او خواهد بود، لاجرم او را بر حرب جالوت تحریض فرمود، و به ازدواج یکی از بنات خود و شرکت در امر سلطنت وعده داد، فرمود تا اسب و سلاح مناسب آوردند و تسلیم داود نمودند، آن جناب فرمود که مرا بدین اشیاء احتیاجی نیست ، و من به همین فلاخن که در دست دارم ، با جالوت مقاتله خواهم کرد. نقل است که قبل از مقاتله ، بر داود بعضی علامات ظاهر شد که دلالت بر آن می کرد که جالوت بر دست او مقتول خواهد شد. بنابرآن در آن روز بقبول آن امر خطیر مبادرت فرمود، یکی از آن علامات آن بود که در آن روز از سنگی آوازی شنود که ای داود مرا بردار که من حجر موسی ام که اعدای خود را بواسطه من بقتل رسانید و از سنگ دیگر صدائی بگوش او رسید که من حجر هارونم که فلان دشمن خویش را بسبب من از پای درآورد، و همچنین از حجر دیگر مسموع او شد که من سنگ داودم که جالوت را بوسیله من خواهی کشت ، و داود آن سنگها را برداشته در توبره انداخته ، هر سه سنگ بیکدیگر متصل شده ، و قولی آنکه اشموئیل با داود علیهما السلام ملاقات کرده ، و از وی تفتیش احوال نمود، گفته بود که جالوت بر دست تو مقتول خواهد شد. القصه چون داود باجامه پشمین و فلاخن و توبره ای که سنگ در آنجا بود، در برابر جالوت رفت ، جالوت را از ضعف و حقارت قامت داود، آنچنان تعجب نموده ، پرسید که به چه کار آمده ای ،داود گفت : آمده ام تا ترا بقتل رسانم. جالوت آغاز تمسخر و استهزا کرد، و داود آن سنگ را که بهم اتصال یافته بود در فلاخن نهاد، و به جانب جالوت انداخت ، آن سنگ نیز در فضای هوا سه پاره شد، و یک سنگ بر پیشانی جالوت رسید، و آن دو حجر دیگر یکی بطرف میمنه رفت ، وآن جماعت را که در جانب میمنه بودند پریشان ساخت ، ویک حجر به جانب میسره افتاد، و آن جماعت را پریشان کرد، جالوت از اسب درافتاد، و سپاهش منهدم شدند، و بنی اسرائیل آغاز قتل و غارت نمودند، داود سر جالوت رابریده بنظر طالوت رسانید. بصحت پیوسته که نسب جالوت به عملیق بن عاد میرسید. و نامش کلیاد، و آن کافر متهور بعظم خلقت موصوف بود، چنانچه خودی که بر سر خود مینهاد سیصد رطل وزن داشت. القصه چون طالوت مظفر و منصور به بیت المقدس رسید، داود نزد او رفت که طالوت بمواعید خود وفا نماید، نخست از قبول آن امر ابا نموده بالاخره بنا بر استمداد اشموئیل و علماء بنی اسرائیل ، یکی از بنات خود را در سلک ازدواج او کشید، و محبت آنجناب در دل خاص و عام قرار گرفت ، و از این جهت نائره رشک و حسد در دل طالوت اشتعال پذیرفته ، در خاطرگذرانید که رشته حیات جناب نبوی را بریده ، او را هلاک سازد، اما چون اشموئیل در قید زندگانی بود، ضمیر خود را ظاهر نمیساخت ، بعد از فوت اشموئیل ، طالوت قصدداود کرده ، داود وقوف یافت ، با منکوحه خویش که دختر طالوت بود، به موجب کلمه الفرار مما لایطاق عمل فرموده ، طالوت در طلب داود مبالغه نمود، علمای بنی اسرائیل زبان طعن بر او دراز کردند، و طالوت بقتل علما مثال داد، بعد از چند گاه از خواب غفلت بیدار شد، و بر قبایح احوال خود مطلع شده ، فرمود که عالمی بیاوریدکه از وی بپرسم که توبه من بکدام عمل خیر درجه قبول مییابد، و چون تمامی علمای بنی اسرائیل را بفرمان او کشته بودند، هیچکس نیافتند که به حل مشکل او قیام نماید. بالاخره ، حاجب ، طالوت را بعجوزه ای مستجاب الدعوه نشان داد، طالوت آن ضعیفه را طلبیده ، بزبان تضرع و زاری پرسید که چه کنم که توبه من قبول درگاه احدیت گردد. عجوزه گفت مرا مهلت ده تا بزیارت یکی از انبیا رفته حاجت ترا عرض نمایم ، و آنچه بر من ظاهر شود با تو بگویم. آنگاه آن ضعیفه بسر قبر یوشع یا الیسع، یا اشموئیل رفته ، و نماز گزارده و عرض نیاز نموده و در خواب شده ، آن پیغمبر را در خواب دیده که با اومیگوید: توبه طالوت وقتی قبول می افتد که با ده پسرخود بجهاد جباران رود، و چندان حرب نماید که نخست اولاد او بتمام در نظرش شهید شوند. و خود نیز دست از جنگ باز ندارد، تا بدرجه شهادت رسد. چون آن ضعیفه ازخواب درآمده ، کیفیت واقعه را با طالوت عرض نموده ، طالوت اولاد خود را طلبیده ایشان را با خود موافق ساخته ، و بحرب آن جماعت کفار کوشیده ، تا آن زمان که پسران او جمله شهید شدند. آنگاه حرب مینمود تا او هم شهید شد. مدت عمرش بروایت تحفةالملکیة، پنجاه و دو سال بود. و زمان اقبالش را از دو سال تا چهل سال گفته اند. واﷲ اعلم. ( حبیب السیر چ طهران ج 1 ص 42 ). در مجمل التواریخ والقصص کیفیت پشیمانی طالوت را از قبایح اعمال و تصمیم او به توبه و انابت بدین طریق آورده که طالوت زنی عالمه را بحاجبی داد تا بکشد، نکشت ، و نگاهش همی داشت. بعد از مدتی طالوت پشیمان شد، و کسی را می طلبید که از وی بپرسد که توبه وی چیست ، کس را نیافت ، حاجب آن زن را بیاورد، و بپرسید، گفت مرا به گورپیغامبری برید تا دعا کنم و او زنده شود و بگوید، پس او را به گور اشموئیل آوردند، زن دعا کرد، اشموئیل سر از گور برآورد، گفتا توبت طالوت چیست ، گفت آنکه با دوازده پسر به حرب جباران رود تا کشته گردد. پس طالوت همچنان کرد و به حرب رفت تا شهادت یافت. و داودرا پادشاهی مستخلص گشت. ( مجمل التواریخ والقصص ص 208 ). و نیز در کتاب مزبور گوید: دِرع پیغمبر، یکی ذات القصول نام و دیگری الفضة، و آن زره داود بود علیه السلام که روز حرب طالوت پوشیده بود. ( مجمل التواریخ والقصص ص 263 ).