خاتم سلیمان

معنی کلمه خاتم سلیمان در لغت نامه دهخدا

خاتم سلیمان. [ ت َ م ِ س ُ ل َ ] ( اِخ )مهر حضرت سلیمان. خاتم جم. خاتم جمشید :
پیاله در کف من خاتم سلیمان است.صائب.رجوع به خاتم جم و خاتم جمشید شود.

جملاتی از کاربرد کلمه خاتم سلیمان

به پیش باده فروش آن قدر گرو جمع است که نام نیست در آن خاتم سلیمان را
به دست دیو مده خاتم سلیمان را نگاهبان خرد ازشراب احمر باش
دوم خاتم سلیمان اوست در ممالک بقدرت و مقدار
داد جا در دست چون خاتم سلیمان مور را عزت افتادگان از صاحب دولت بجاست
وهم از دهان تنگت هرگز نشان نیاید با خاتم سلیمان شیطان چه کار دارد؟
کو خسرو و سکندر کو کیقباد و جمشید کو خاتم سلیمان کو تخت و تاج دارا
لعل لب بوسه گاه غیر مکن رحم بر خاتم سلیمان کن
خوش آنکه آن دهنم خاتم سلیمان بود بر غم خصم من ایمن ز اهرمن بودم
ز فکر، قامت هر کس که حلقه شد صائب به دست همت خود خاتم سلیمان یافت
حکم تو خاتم سلیمان است مرکب توست چون صبا و دبور