معنی کلمه ثبیر در لغت نامه دهخدا
نجنبد ز جا ای پسر چون درخت
بباد سحرگاه کوه ثبیر.ناصرخسرو.یکی سفینه ز علمش هزار بحر محیط
یکی دقیقه ز حلمش هزار کوه ثبیر.رضی نیشابوری.و لقد کان علیه عمره
عدل رضوی و ثبیر وحضن.قثم بن عباس ( از عیون الانباء ).اصمعی گفته است :ثبیر اعرج مشرف بمکه است به برّ سوی حق الطارقتین و ثبیر غینی در حرا است. ( مراصد الاطلاع ). || آبی است بدیار مُزینة و رسول ( ص ) آن را بقطیعه شریس بن ضمره داد و نام او را به شریح بگردانید.