شانه ای
معنی کلمه شانه ای در فرهنگستان زبان و ادب
جملاتی از کاربرد کلمه شانه ای
نیست در زلف سیاهش، گرم جولان شانه ای خویش را بر دود شمعی می زند پروانه ای
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر نه شانه ای و پشتی نه گردنی و نه دوشی
مژه بر هم نزند در دل شبهای دراز شانه ای را که سر زلف سخن در پیش است
چندان زدش که او را بر جا نماند دیگر نه شانه ای و پشتی نه گردنی نه دوشی
درازی هست در موی تو چندان که می باید به هر مو شانه ای چند
چون ندارم دسترس بر طره طرار او درگلستان شانه ای برزلف سنبل می زنم
نبض جان را نیست جز دست مسیحا محرمی شانه ای غیر از دل صدچاک بر گیسو منه
نیست بر دست کسی چشم پریشان خاطران زلف ماتم دیدگان را شانه ای در کار نیست
به راز خویش نتوان ساختن محرم دورویان را نگه دار از زبان شانه ای مشاطه کاکل را
ز شانه ای که به زلفت کشیده است نسیم هزار رشته جان در کشاکش افتاده