معنی کلمه رافت در لغت نامه دهخدا
در سایه رأفت و... او قرار گیرند. ( سندبادنامه ص 6 ). به سمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 234 ). بمزید رأفت و حفاوت و مزایای اختصاص و قربت مخصوص میگردانید. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 397 ).
ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی بلطافت
ای سرو خرامان گذری از سر رحمت
وی ماه درخشان نظری از سر رأفت.سعدی. || مایه لطف و رحمت و مهربانی :
رأفت یاران نباشی آفت ایشان مشو
سیرت حق چون نباشی صورت باطل مباش.سنایی.رجوع به رأف شود.
رأفت. [ رَءْ ف َ ] ( اِخ ) لکهنوی. میرزا عبداﷲبن کاظم ، معروف و متخلص به رأفت لکهنوی. در شمارگویندگان فارسی زبان است. مؤلف صبح گلشن در ص 171 شعر او را درج کرده است. ( از الذریعة ج 9 بخش 2 ص 349 ).