معنی کلمه خارکن در لغت نامه دهخدا
چنین گفت با خارکن شهریار
که از گوسفندش بدانی شمار.فردوسی.بدین خار کن داد دینارچند
بدو گفت کاکنون شوی ارجمند.فردوسی.تبردار مردی همی کند خار
ز لشکر بشد نزد او شهریار.فردوسی.هامون گذاری کوه فش ، دل بر تحمل کرده خوش
تا روز هر شب بار کش ، هر روز تا شب خار کن.امیرمعزی.گفت بلی روزی چهل شتر قربان کرده بودم... بگوشه صحرائی رفتم و خارکنی را دیدم پشته خار فراهم آورده. ( گلستان ).
خارکن. [ ک َ ] ( اِ ) بوته خار. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ) ( فرهنگ رشیدی ).
خارکن. [ ک َ ] ( اِ مرکب ) نام نوائی است از الحان موسیقی که از غایت فرح خار غم از دل می کند. ( فرهنگ جهانگیری ). نام نوائی و صوتی است از موسیقی. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 فرهنگ خطی متعلق بکتابخانه لغت نامه ) :
نوای خار کن از عندلیب نیست عجب
که مدتی سر و کارش نبوده جز با خار.
ظهیر فاریابی ( از فرهنگ شعوری ) ( شرفنامه منیری ).
خارکن. [ ک َ ] ( اِخ ) نام شخصی است ، که این نوا به آن شخص منسوب است. ( آنندراج ) ( برهان قاطع ) ( فرهنگ جهانگیری ) ( فرهنگ شعوری ). رجوع به خارکن ( نام نوایی ) و به خارکش ( نام سرودی ) شود.، خار کن. [ ک َ ] ( فعل امر مرکب ) صیغه امر مفرداست از مصدر خار کندن. ( فرهنگ شعوری ج 1 ورق 373 ).