حبایل. [ ح َ ی ِ ] ( ع اِ ) رجوع به حبائل شود : چو دیدم رفتن آن بیسراکان بدان گشنی روان زیر حبایل.منوچهری.گشادم هر دو زانوبندش از پای چو مرغی کش گشایند از حبایل.منوچهری.
معنی کلمه حبایل در فرهنگ معین
(حَ یِ ) [ ع . حبائل ] (اِ. ) جِ حباله .
معنی کلمه حبایل در فرهنگ عمید
= حباله
معنی کلمه حبایل در فرهنگ فارسی
( اسم ) جمع حباله دامها .
معنی کلمه حبایل در ویکی واژه
حبائل جِ حباله.
جملاتی از کاربرد کلمه حبایل
خیری که خلاص تو در آن است خلوص است باقی همه اجزای تو قیدند وحبایل
شدت حبایل قلبی من غدایرها و ساد عبد بهذالقید مکبول
ای که بهر صید دل ازمن تو میجویی حبال موی او محکمتر از کل حبایل آمده
صرصر عواصف سپیده بوزید و شکوفه های گلزار شام فرو ریخت. گفتی ید بیضای کلیم از جیب افق برآمد و عصای او حبایل سحره فرعون بیو بارید. مرد نگاه کرد، خود را بر پشت شیر شرزه دید نشسته، با خود گفت: اگر در این صحرا پیاده شوم، شیر قصد من کند و مرا با او امکان مقاومت نباشد. همچنان می راند تا به درختی رسید، چنگ در شاخ درخت زد و بر دوید و شیر از رنج او خلاص یافت و گفت:
عصای مرده اندر دست موسی دهم تا بشکرد یکسر حبایل
خونیان را درین حجره نشاندندی و سرهای مردمان بدین خاک فشاندندی، هنوز در زیر این خاک هزار سر بی باک و شخص ناپاکست و من این را بلطائف الحیل و دقایق العمل بدست آورده ام و چون صیادان بحبایل شست، ورثه صاحب دار را بر سر دار برده ام و بسی غمز و سعایت بکار.