تضریب
معنی کلمه تضریب در فرهنگ معین
معنی کلمه تضریب در فرهنگ عمید
۲. دوبه هم زنی کردن، فتنه انگیختن.
۳. چیزی را با چیزی دیگر مخلوط کردن.
معنی کلمه تضریب در فرهنگ فارسی
۱ - ( مصدر ) سخت زدن ۲ . - میان دو تن را بهم زدن فتنه انگیختن سخن چینی کردن . ۳ - ( اسم ) سخن چنی دو بهم زنی . جمع : تضریبات .
معنی کلمه تضریب در ویکی واژه
فتنه انگیختن.
جملاتی از کاربرد کلمه تضریب
و گروهی دیگر گویند که: دوختن رقعه را ترتیب و راستی شرط است و نگاه داشتن تضریب و تکلف کردن اندر راستی آن؛ که این معاملت فقر است و صحت معاملت دلیل صحت اصل باشد.
«و هرچند این حالها برین جمله قرار گرفت، هم نگذاشتند که دل آن پادشاه، رضی اللّه عنه، بر ما تمام خوش شدی. گاه گفتندی: ما بیعت میستانیم لشکر را، و گاه گفتندی: قصد کرمان و عراق میداریم. ازین گونه تضریبها و تلبیسها میساختند تا دل وی بر ما صافی نمیشد و پیوسته نامهها بعتاب میرسید و کردارهای برادر ما بر سر ما میزد . ما برین همه صبر میکردیم که ایزد، تعالی، بندگان را که راست باشند و توکّل بر وی کنند و دست بصبوری زنند، ضایع نماند. و از بس تلبیس که ساختند و تضریب که کردند، کار بدان منزلت رسید که هر سال چون ما را بغزنین خواندی، بر درگاه و در مجلس امارت ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن میان ما دو تن یکسان فرمودی، و پس از آن مثال داد، آن مدّت که بر درگاه بودیمی، تا یک روز مقدّم ما باشیم و دیگر روز برادر ما. و هر روز سوی ما پیغام بودی کموبیش بعتاب و مالش و سوی برادر نواخت و احماد . وزین بگذشته، چون از خلیفه خویشتن را زیادت لقب خواست و ما را و برادرش یوسف را، مثال داده بود تا در نامه حضرت خلافت اوّل نام برادر ما نبشته بودند؛ و ما هیچ اضطراب نکردیم و گفتیم «جز چنین نشاید» تا بهانه نیارند.
خواجه چون بر آن حال واقف گشت، فرا شد و روی بمن کرد و گفت: «بینی چه میکنند؟» پس مسعدی را گفت: پیش ازین نبشتهای؟ گفت: نبشتهام و این استظهار آنرا فرستادم. خواجه گفت: «ناچار چون وکیل در محتشمی است و اجری و مشاهره وصلت دارد و سوگندان مغلّظه خورده، او را چاره نبوده است. امّا بوالفتح حاتمی را مالشی باید داد که دروغی گفته است.» و پوشیده مرا گفت «سلطان را بگوی این راز بر عبدوس و بوسهل زوزنی پیدا نباید کرد تا چه شود» و مسعدی را گفته آمد تا هم اکنون معمّا نامهیی نویسد با قاصدی از آن خویش و یکی به اسکدار که «آنچه پیش ازین نوشته شده بود باطل بوده است» که صلاح امروز جز این نیست تا فردا بگویم که آن نامه آنجا رسد چه رود و چه کنند و چه بینیم، و سلطان ازین حدیث بازایستد و حاتمی را فدای این کار کند، هر چند این حال پوشیده نماند و سخت بزرگ خللی افتد.» من رفتم و پیغام خواجه بازگفتم. چون بشنید، متحیّر فروماند، چنانکه سخن نتوانست گفت. و من نشستم. پس روی بمن کرد و گفت «هر چه درین باب صلاح است، بباید گفت، که بوالفتح حاتمی این دروغ گفته است و میان بوسهل و عبدوس بد است و این سگ چنین تضریبی کرده است و از این گونه تلبیس ساخته.» باز آمدم و آنچه رفته بود، باز راندم با خواجه. و مسعدی را خواجه دل گرم کرد و چنانکه من نسخت کردم درین باب دو نامه معمّا نبشت یکی بدست قاصد و یکی بر دست سوار سلطان که «آنچه نبشته بوده است، آن تضریبی بوده است که بوالفتح میان دو مهتر ساخت که با یکدیگر بد بودند و بدین سبب حاتمی مالش یافت بدانچه کرد.» و مسعدی را بازگردانیدند. و بوالفتح را پانصد چوب بزدند و اشراف بلخ که بدو داده بودند، بازستدند.
چو فکرت تو بود دهر کی کند تمویه چو فطنت تو بود چرخ چون کند تضریب
ز قول چرخ همه ساله حظ من تخلیط زلفظ دهر همیشه نصیب من تضریب
و محمودیان فرونایستادند از تضریب تا بدان جایگاه که در گوش امیر افکندند که «اریارق بدگمان شده است و با غازی بنهاده که شرّی بپای کنند و اگر دستی نیابند، بروند. و بیشتر ازین لشکر در بیعت ویاند .» روزی امیر بار داد و همه مردم جمع شدند و چون بار بشکست، امیر فرمود: مروید که شراب خواهیم خورد. و خواجه بزرگ و عارض و صاحب دیوان رسالت نیز بنشستند. و خوانچهها آوردن گرفتند ؛ پیش امیر بر تخت یکی، و پیش غازی و پیش اریارق یکی، و پیش عارض بو سهل زوزنی و بو نصر مشکان یکی، پیش ندیمان هر دو تن را یکی- و بو القاسم کثیر برسم ندیمان مینشست- و لا گشته و رشته فرموده بودند، بیاوردند سخت بسیار. پس این بزرگان چون نان بخوردند، برخاستند و بطارم دیوان بازآمدند و بنشستند و دست بشستند. و خواجه بزرگ هر دو سالار را بستود و نیکوئی گفت. ایشان گفتند: از خداوند همه دلگرمی و نواخت است، و ما جانها فدای خدمت داریم، و لکن دل ما را مشغول میدارند و ندانیم تا چه باید کرد. خواجه گفت: این سود است و خیالی باطل، هماکنون از دل شما بردارد . توقّف کنید، چندانکه من فارغ شوم و شمایان را بخوانند. و تنها پیش رفت و خلوتی خواست و این نکته بازگفت و درخواست تا ایشان را بتازگی دل گرمییی باشد، آنگاه رأی خداوند راست، در آنچه بیند و فرماید. امیر گفت:
نه بس روزگاری برآمد که رشیدی در رسید و خدمت کرد و خواست که بنشیند. پادشاه او را پیش خواند و به تضریب چنان که عادت ملوک است گفت:
در عمر اگر حدیثی گوید چو تیر راست تضریبکی چو پیکان پیوند آن کند
از مهر آفتاب کند سرد ذرّه را گر در خیال رای بتضریبشان کند
اما بحقیقت بباید دانست که سلطان مسعود را هیچ در دل نبود فروگرفتن غازی، و براستای وی هیچ جفا نفرمودی، و آن سپاهسالاری عراق که به تاش دادند بدو دادی. امّا اینجا دو حال نادر بیفتاد و قضای غالب با آن یار شد تا سالاری چنین برافتاد، و لا مردّ لقضاء اللّه، یکی آنکه محمودیان از دم این مرد میباز نشدند و حیلت و تضریب و اغرا میکردند و دل امیر از بس که بشنید، پر شد تا ایشان بمراد رسیدند؛ و یکی عظیمتر از آن آمد که سالار جوان بود و پیران را حرمت نداشت تا از جوانی کاری ناپسندیده کرد و در سر آن شد بیمراد خداوندش .