فسیح

معنی کلمه فسیح در لغت نامه دهخدا

فسیح. [ ف َ ] ( ع ص ) فراخ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ) : در هر یک سرایی فسیح و خطه ای وسیع می بایست از جهت فیالان و مرتبان طعام و کافلان حوائج. ( ترجمه تاریخ یمینی ).به موضعی فسیح عریض میرود. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
- فسیح امل ؛ پرآرزو. گشاده آرزو : قوی دل و فسیح امل روی بازنهاد. ( کلیله و دمنه ).

معنی کلمه فسیح در فرهنگ معین

(فَ ) [ ع . ] (ص . ) فراخ ، جای فراخ و وسیع .

معنی کلمه فسیح در فرهنگ عمید

فراخ، وسیع، جای فراخ.

معنی کلمه فسیح در فرهنگ فارسی

فراخ، وسیع، جای فراخ
( صفت ) فراخ گشاد ( مکان ) وسیع .

معنی کلمه فسیح در ویکی واژه

فراخ، جای فراخ، وسیع، دارای گسترگی، بی‌حد و غایت، بسیار.

جملاتی از کاربرد کلمه فسیح

در مدح تو اگر چه مجالی فسیح بود وین بنده را زبان عبارت فصیح بود
فسیحتر ز جهان است ساحت کرمش که شد قوافل آمال را محط رحال
ولدی الموت تستوی الاقدام وَ أَسْقَیْناکُمْ ماءً فُراتاً ای جعلناه سقیا لکم و قیل، مکناکم من شربه و سقیه دوابکم و مزارعکم. قال ابن عباس: اصول انهار الارض اربعة: سیحان و الفرات و النّیل و جیحان، فسیحان دجله و جیحان نهر بلخ، و هی من الجنّة و تنبع فی الارض من تحت صخرة عند بیت المقدس. و معنی الفرات: اعذب العذوبة ضدّ الاجاج و کلّ عذب من الماء الفرات.
هر که او بر چار مطلوب از مطالب قادرست دستگاهش در شرف باشد به هر جایی فسیح
وَ قُلْ لَهُمْ فِی أَنْفُسِهِمْ قَوْلًا بَلِیغاً اینجا تقدیم و تأخیر در سخن است یعنی: و قل لهم قولا بلیغا فی انفسهم. میگوید: ایشان را سخنی گوی که آن سخن در دلهای ایشان ژرف آید، و کار کند، و بجای رسد. یقال: قول بلیغ، و رجل بلیغ، بیّن البلاغة، ای فصیح اللّسان فسیح البیان، و تقول العرب: فلان احمق بلغ ای یبلغ حاجته مع حمقه.
التفسّح التوسّع یقال: انت فی فسحة من دینک، ای فی سعة و رخصة و فلان فسیح الخلق، ای واسع الخلق و قال الشاعر:
کو مرا ممدوح تا مدحیش گویم آنچنانک لفظ آن باشد فصیح و عرصه معنی فسیح
این فسانه از بهر آن گفتم تا دانی که عدالت نگاه داشتنِ راهی باریکست که جز بآلتِ عقل سلوکِ آن راه نتوان کرد. عقلست که اندازهٔ امورِ عرفی و شرعی در فواید دین و دنیا مرعی دارد و اشارت نبوی که مَا دَخَلَ الرِّفقِ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا زَاتَهُ وَ مَا دَخَلَ الخُرقُ فِی شَیءٍ قَطُّ اِلَّا شَانَهُ بکار بندد. آهو این فصل یاد گرفت و نقشِ کلماتی که از زیرک و زروی شنیده بود ، بر سواد و بیاضِ دیده و دل بنگاشت و دعائی لایق حال و ثنائی باستحقاق وقت بگفت و بحکمِ فرمان با کبوتر روی بمقصد نهاد بوجهِ صبیح و املِ فسیح و حصولِ مرادِ دل و خصبِ مرادّ امانی ، مقضیّ الوطر ، مرضیّ الاثر والنّظر ؛ و چون بمقامگاه رسیدند ، وحوش حاضر آمدند و بقدومِ ایشان یکدیگر را تهنیت دادند. پس آهو زبان بذکرِ محاسنِ اوصاف و محامدِ اخلاق و سیر مرضیّهٔ زیرک بگشود و گفت :
و ارض‌الله واسعة فسیح الی رب رؤف بالوفود