معنی کلمه ترکتازی در لغت نامه دهخدا
ز زلفت بس نبود این ترکتازی
که هندوی دگر را برکشیدی.خاقانی.بر آن شیشه دلان از ترکتازی
فلک را پیشه گشته شیشه بازی.نظامی.گفت ای پسر این چه ترکتازی است
بازی است چه جای عشق بازی است.نظامی.چه فرزندی تو با این ترکتازی
که هندوی پدرکش را نوازی.نظامی.- ترکتازی آوردن ؛ حمله و هجوم آوردن. بر سبیل یغما و غارت :
یکچند دلم به هجر آموخته بود
وز ذوق وصال دیده بر دوخته بود.
یاد تو شبانه ترکتازی آورد
بر باد بداد آنچه اندوخته بود.خان هندی ( از انجمن آرا ).- ترکتازی کردن ؛ حمله و هجوم ناگهانی. بر سبیل غارت و یغماگری. غارتگری و تجاوز کردن به ناگاه :
ترکتازی کنیم و برشکنیم
نفس زنگی مزاج رابازار.سنایی.به سیم و بمی کرد خواهم من امشب
بر آن ترکتازی زبان ترکتازی.سوزنی.گاه بر ببر ترکتازی کرد
گاه با شیر شرزه ، بازی کرد. نظامی.بر آن مه ترکتازی کرد نتوان
که بر مه دست یازی کرد نتوان.نظامی.می کرد بوقت غمزه بازی
بر تازی و ترک ، ترکتازی.نظامی.ترکتازی کن بتا بر جان و دل
تا زجان و دل شوم هندوی تو.عطار.هنگام فصل خریف بود، یزک وی ترکتازی کرد. ( جهانگشای جوینی ).
عبیر آموده دیدم جیب و دامان گل و سنبل
حیاخوش ترکتازی کرده است امروز بر رویت.میرزا صادق ( آنندراج ). || جولان کردن. ( برهان ). مطلق تاخت. ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) :
لیکن به گرد عسجدی او از کجا رسد
چون هست ترکتازی او با خران لنگ.سوزنی.رجوع به ترکتاز شود. || ( اِ مرکب ) مرد چالاک و سپاهی و به این معنی یای نسبت باشد. ( غیاث اللغات ).