تضاعف
معنی کلمه تضاعف در فرهنگ معین
معنی کلمه تضاعف در فرهنگ عمید
معنی کلمه تضاعف در فرهنگ فارسی
معنی کلمه تضاعف در ویکی واژه
جملاتی از کاربرد کلمه تضاعف
و قال مجاهد: تضاعف السیّئات بمکّة کما تضاعف الحسنات.
بعد ازان در جواب این شبهت گفته است که سیرت مردم چون محمود باشد در هر حال که برو عارض شود فاضل ترین فعلی که مناسب آن حال بود ایثار کند، مانند صبر در وقت شدت، و سخا در حال ثروت، و حسن تحمل در ایام فاقت، تا در همه احوال سعید باشد و سعادت او منتقل نشود، و چون چنین بود اگر نحوستی عظیم برو وارد شود به صبر و مدارا آن را تلقی کند تا سیرت او اقتضای مزید سعادت کند، چه اگر بخلاف این بود سعادت او مکدر و منغص شود، و احزان و هموم تضاعف پذیرد، تا از افعال جمیل ممنوع شود، و افعال جمیل چون از سعید در امثال این احوال صادر شود اشراق و حسن آن زیادت بود، چه احتمال مصائب عظام و خرد شمردن وقایع صعب، چون نه از جهت عدم احساس یا نقصان فهم بود بلکه از غایت شهامت ذات و کبر نفس و ارتفاع همت بود، نیکوترین سیرتی باشد. پس گفته است: و چون قوام سیرت به صدور افعال بود، چنانکه گفتیم، پس هیچ سعید شقی نشود، چه به هیچ وقت ارتکاب فعلی رکیک نکند، و چون چنین بود سعید همیشه مغبوط باشد و اگر چه مصیبتهای که به برنامس رسید بدو رسد. از جهت آنکه هیچ آفت سعید را از سعادت خویش منتقل نتواند کرد و در همه احوال بر سنت و سیرت خویش باشد. تا اینجا سخن حیکم است.
قد حل بروحی فتضاعفت حیاه و الیوم نای عنی عزا و جلالا
چون روز چند بگذشت موش گفت: اگر همین جای مقام کنی، و اهل و فرزندان را بیاری از مکرمت دور نیفتد و منت هچرت متضاعف گردد. و این بقعت نزهت تمام دارد و جایی دل گشای است. زاغ گفت: همچنین است و در خوشی این موضع سخنی ندارم. لکن مرعی و لا کالسعدان. مرغزاری است فلان جای که اطراف او پرشکوفه متبسم و گل خندان است،و زمین او چون آسمان پرستاره تابان.
باز چون در مزاج این ارکان متضاعف شد اعتدال و توان
من موادِّ این مودّت را انقطاعی اندیشم و بنیادِ تأکید این دوستی را بمکیدتی براندازم؛ پس برخاست و پیش گربه رفت و گفت : روزهاست تا میشنوم که این موش کریه منظرِ تباه مخبرِ ذمیم دخلتِ دمیم طلعت همه روز مقابحِ سیرت و مفاضحِ سریرت تو در پیشِ همسایگان حکایت میکند و از بیوفائی و بیشرمی و پرآزاری و کم آزرمیِ تو باز میگوید و مینماید که سببِ بقای او منم و روحِ تازه بقالب پژمردهٔ او من باز آوردم، اسکندروار سدِّرمقی که یأجوجِ فناش رخنه کرده بود ، من بستم و خضروار آبِ زندگانیِ او من بروی کار آوردم، لیکن مرا از مساورتِ او درین مجاورت امنی حاصل نیست و در خواب و بیداری خیال غدر او پیشِ خاطر منست، فیالجمله خطرِ صحبت تو در خواطر چنان نشاندست که لَا تَسأََل و غبارِ غیظ از دلها چنان برانگیخته که اگر روزی پایِ تو بسنگِ محنتی درآید، هیچکس ترا دستِ اعانت نگیرد و تا توانند در لگدکوبِ قصد گیرند. اگر مصباحِ بصیرت افروختی و صباحِ این هدایت دریافتی، مبارک، والّا ، عَلَی الدِّیکِ الصِّیَاحُ برخوانم، تو دانی . گربه این سخن مستبدع داشت و در مذاقِ قبولش مستبشع آمد، لیکن چنانک از تسویلِ مسوّلان و تخییلِ مخیّلان معهودست، از تأثّری و تغیّرِ حالی خالی نماند و مَن یَسمَع یَخَل با خود گفت : ع ، مَا الحُبُّ اِلَّا لِلحَبِیبِ الاَوَّلِ خروس همیشه در پردهٔ سوز و ساز با من همآواز بودست و از عهدِ اوّلیّت که من هنوز نازنینِ خانه و او فرخِ آشیانه بود، دیدارِ او بفال میمون و فرخنده داشتهام و صدقِ مصاحبتِ او در آن مداعبت و ملاعبت که ما را بود، از ایامِ صبی و موسمِ طفولیّت اِلَی یَؤمِنَا هَذَا متضاعف یافته، اگرچ امروز در دیگری پیوستهام از آن باز نتوانم گشت.
و قیل اربع جنان علی التوالی لیتضاعف له السرور بالتنقل من جنة الی جنة و یکون امتع لانه ابعد من الملک فیما طبع علیه البشر.