معنی کلمه عظام در لغت نامه دهخدا
بیندازی عظام و لحم و شحمم
رگ و پی همچنان و جلد منشور.منوچهری.محال باشد اگر با عطای عقل عظیم
چون این سگانت قصد عظام باید کرد.ناصرخسرو.شنیدم که روزی زمینی بکافت
عظام زنخدان پوسیده یافت.سعدی.اگر زبان مرا روزگار دربندد
به عشق در سخن آیند ریزه های عظام.سعدی.- عظام رمیم ؛ استخوانهای پوسیده و ریزیده. ( دهار ): اشاره است به آیه کریمه : و ضرب لنا مثلاً و نسی خلقه ، قال من یحیی العظام و هی رمیم. ( قرآن 78/36 )؛ و برای ما مثلی زد و آفرینش خود را فراموش کرد،گفت چه کسی استخوانها را زنده می گرداند و حال آنکه آنها پوسیده است.
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد
گر توبالای عظامش گذری و هی رمیم.سعدی.- عظام ناخرة و عظام نخرة ؛ استخوانهای پوسیده و ریزیده. ( دهار ).
- علم عظام ؛ در اصطلاح پزشکی ، استخوان شناسی. ( فرهنگ فارسی معین ). رجوع به استخوان شناسی شود.
|| ( ص ) ج ِ عَظیم. ( اقرب الموارد ). بزرگان و کلانان. ( آنندراج ). رجوع به عظیم شود.
- آقایان عظام ؛ مردمان بزرگ. ( ناظم الاطباء ).
- امرای عظام ؛ فرماندهان بزرگ : مشارالیه [ مستوفی الممالک ] از جمله امراء عظام ، و شغل و عمل مشارالیه عظیم است. ( تذکرةالملوک چ دبیرسیاقی ص 16 ).
عظام. [ ع َ ] ( اِخ ) موضعی است به شام. ( منتهی الارب ) ( از معجم البلدان ).