معنی کلمه بلد در لغت نامه دهخدا
بلد. [ ب َ ل َ ] ( ع مص ) گشاده ابرو و ابلج بودن. ( از اقرب الموارد ).
بلد. [ ب َ ل َ ] ( ع اِ ) جای باش حیوان ، عامر باشد یا غامر. ( منتهی الارب ). هر موضعی از زمین ، عامر و آباد باشد یا غیر عامر، خالی از سکنه باشد یا مسکون ، و واحد آن بلدة است. ( از دهار ). هر موضعی از زمین ، عامر باشد یا خالی. ( از اقرب الموارد ). || زمین. ( منتهی الارب ) ( دهار ).
- البلدالطیب ؛زمینی که درو نبات بسیار روید. ( دهار ) : والبلدالطیب یخرج نباته باذن ربه و الذی خبث لایخرج الا نکدا... ( قرآن 58/7 )؛ و زمین پاکیزه رستنیهایش به اذن پروردگارش میروید و آنکه پلید باشد نمیروید جز اندک و بی فایده...
- البلدالمیت ؛ زمینی که رستنی و چراگاه در آن نباشد. ( از اقرب الموارد ) : و هو الذی یرسل الریاح بشراً بین یدی رحمته حتی اذا اقلت سحاباً ثقالاً سقناه لبلد میت فأنزلنا به الماء... ( قرآن 57/7 )؛ و اوست که بادها را بشارت دهندهی از نزد رحمتش میفرستد تا چون ابرهای گرانباری بردارد آنرا بسوی زمین مرده روانه سازیم و آب را بر آن فرود آوریم... و اﷲ الذی أرسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه الی بلد میت فأحیینا به الارض بعد موتها کذلک النشور. ( قرآن 9/35 )؛ و خداوند است که بادها را فرستاد تا ابرهائی برانگیزد وآنها را بسوی زمینی مرده روانه کردیم و زمین را پس از مرده بودنش زنده گردانیدیم ، این است حشر کردن. و رجوع به بلده میت ، ذیل بلدة شود. || شهر.( دهار ) ( غیاث ). الکه ، مانند عراق و شام. ج ، بُلدان.( منتهی الارب ). جنس مکان چون عراق و شام. ( از اقرب الموارد ). بلدة. کوره. عامرة. مدینه. مصر. عاصمة. معمورة. قصبة. ج ، بِلاد و بُلدان. ( اقرب الموارد ). ( دهار ) : و تحمل أثقالکم ًالی بلد لم تکونوا بالغیه ًالا بشق الأنفس. ( قرآن 7/16 )؛ و بارهای شما را به شهری میبرد که بدان نمیرسیدید جز با رنج نفس. وً اذ قال ابراهیم رب اجعل هذا بلدا آمنا... ( قرآن 126/2 )؛ آنگاه که ابراهیم گفت پروردگارا این را شهری ایمن قرار بده... و اًذ قال ابراهیم رب اجعل هذا البلد آمنا... ( قرآن 35/14 ).
- بیضة البلد ؛ برخی آن را کنایه از مدح دانند، و برخی آن را کنایه از شخصی دانند که از اهل و خانواده خود جدا باشد، گویند کان فلان بیضةالبلد. ( از ذیل اقرب الموارد از تاج ).
|| زمین ناکنده آتش ناافروخته. ( منتهی الارب ). آنچه از زمین که حفر نشده باشد و در آن آتش نیفروخته باشند. ( از ذیل اقرب الموارد ). || خاک. ( منتهی الارب ). تراب.( از ذیل اقرب الموارد ). || گورستان. ( منتهی الارب ). مقبره. ( اقرب الموارد ). || خانه. ( منتهی الارب ). خانه و اثری که از آن باشد. ( از اقرب الموارد ). ج ، اَبلاد. ( اقرب الموارد ). || جای بیضه نهادن شترمرغ. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). و از آن جمله است مثل «هو أذل من بیضةالبلد»یعنی از تخم شترمرغ که آنرا ترک میگوید خوارتر است.( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || سینه. ( منتهی الارب ). صدر. ( اقرب الموارد ). || کف دست. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || گویک ارزیز که کشتی بانان عمق آب را بدان اندازه کنند. ( منتهی الارب ). اندکی از رصاص و سرب گرد و غلطان است که کشتی بان بوسیله آن آب را اندازه میگیرد. ( از اقرب الموارد ). گوی ارزیزین که کشتی بانان بدان عمق آب را اندازه میگیرد. ( یادداشت مرحوم دهخدا ). بُلد. رجوع به بُلد شود. || گشادگی میان دو ابرو. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). || عنصر چیزی. ( منتهی الارب ) ( از ذیل اقرب الموارد ). || گو بالای سینه و آنچه گرداگرد یا وسط آن است. ( منتهی الارب ). || یکی از منازل قمر و آن شش ستاره است در برج قوس. ( منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ).