ذوالعرش
معنی کلمه ذوالعرش در فرهنگ معین
معنی کلمه ذوالعرش در فرهنگ عمید
۲. (اسم، صفت ) [مجاز] یکی از صفات خدای تعالی.
معنی کلمه ذوالعرش در فرهنگ فارسی
خداوند تخت . یکی از اسمائ صفات الهی تقدست اسمائه .
معنی کلمه ذوالعرش در دانشنامه اسلامی
(وَ هُوَ الغَفُور الوَدُود* ذو العَرشِ المَجید).(سوره بروج/14ـ15)
«او است آمرزنده، و مهربان، صاحب عرش بزرگ».
(قُلْ لَو کانَ مَعَهُ آلِهَة کَما یَقُولونَ إِذاً لابْتَغَوا إِلی ذِی العَرْشِ سَبِیلاً). (اسراء/42)
«اگر با او خدایان دیگری بود سعی می کردند به سوی صاحب عرش راهی پیدا کنند».
(إِنَّهُ لَقَولُ رَسُول کَرِیم*ذِی قُوَّة عِنْدَ ذِی العَرْشِ مَکین).(تکویر/19ـ20)
«این گفتار رسول بزرگوار (جبرئیل) قدرتمندی است والا مقام در پیشگاه صاحب عرش».
(رَفِیعُ الدَّرَجاتِ ذُو العَرْشِ یُلقِی الرُّوح مِنْ أَمْرِهِ عَلی مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ لِیُنْذِرَ یَومَ التَلاقِ).(غافر/15)
جملاتی از کاربرد کلمه ذوالعرش
در ظهوری عرش را ظاهر شده در بطون ذوالعرش را حاضر شده
اولوالامر موجود و ذوالعرش باقی امیر عدو بند و سلطان صفدر
ای ز رخسارت الی الرحمن ذوالعرش السبیل ان حیا فی هواها کل من کان القتیل
ز شب رفتن ز چالاکی چه آید چو ذوالعرشت کند می پاسبانی
ذوالعرش رفیع الدرجاتی که خدا گفت عشق است که بیرون ز حدود وز جهاتست
گردیده عرش اعظمشان تخته ز تخت دلها شود ز سطوت ذوالعرش لخت لخت
خرقه تن به سر عرش کشید خرقه را کند و به ذوالعرش رسید
زین آسمان چون تتق من گوشه گیرم چون افق ذوالعرش را گردم قنق بر ملک جباری کنم