معنی کلمه سالم در لغت نامه دهخدا
- امثال :
سبو همیشه از آب سالم در نمی آید.
کوزه همیشه از آب سالم در نمی آید.
|| ( اِ ) پوست میان بینی و چشم. ( منتهی الارب ). نام پوستی که میان بینی و دو چشم است. ( بحر الجواهر ). || ( ص ) ( اصطلاح صرفی ) لفظی است که در برابر فاء و عین و لام آن حروف عله و همزه و تضعیف نباشد. این تعریفی است که نزد علماء فن برای سالم وضع و مشهور شده است. برخی دیگر بین سالم و صحیح فرق نهاده اند و گویند آن که در مقابل یکی از حروف فاء و عین و لام آن حرف عله نباشد سالم است. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || ( اصطلاح علم نحو ) کلمه ای است که در آخر آن حرف عله نباشد خواه فاء و عین آن متصل باشد یا نه و خواه آن حرف عله اصلی باشد یا زائد. پس «نصر» نزد علمای نحو و صرف سالم است و «رضی » نزد هر دو فرقه غیرسالم. امّا «باع » نزد صرفیان سالم نیست و نزد نحویان سالم است و «اسلنقی » نزد صرفیان سالم است و نزد نحویان غیر سالم. ( از کشاف اصطلاحات الفنون ). || جمع سالم ؛ جمعی است که بناء اصلی مفرد آن در هم شکسته نباشد چون مسلمون و مسلمات برابرجمع مکسر. || و نزد عروضیان سالم بحری رانامند که زحاف در آن نباشد. چنانچه در لفظ بحر گذشت. ( التعریفات ). صرفی باشد که با سلامت بود از ازاحیفی که بحشو تعلق دارد چون خین و کف و طی و تکل. ( المعجم فی معاییر اشعار العجم ).
سالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) اسمش میرزامحمدعلی از احفاد مرحوم خلیفه سلطان اسحاق. جوان مهربان صاحب هوشی است و ببعضی کمالات موصوف است و در جوانی در بغداد بطاعون درگذشت. از اوست :
وقت دل خوش که بکوی توخبرداشت ز کار
که بجاماند و من از بیخبری بستم بار.( آتشکده آذر چ شهیدی ص 387 ).
سالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) اسمش عبدالغفار از مردم مدینة المؤمنین کاشان است. زیاده بر این ازحالش خبری معلوم نشد این رباعی از فکرهای او است :
یک لحظه غم تو بیوفایی نکند
با غیر دل من آشنایی نکند
غم با دل خون گرفته عهدی کرده ست
تا او باشد از او جدایی نکند.( آتشکده آذر چ شهیدی ص 250 ).
سالم. [ ل ِ ] ( اِخ ) مکنی به ابوالعلاء کاتب هشام بن عبدالملک و او داماد عبدالحمید بودیکی از فصحاء بلغاء و از نقله است و بعض رسائل ارسطو را به اسکندر او نقل کرده است و بعضی را هم دیگران برای وی ترجمه کرده اند، و او اصلاح کرده است. او را رسائلی است در حدود صد ورق. ( از ابن الندیم ص 171 ).