بقلب

معنی کلمه بقلب در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] ریشه کلمه:
ب (۲۶۴۹ بار)قلب (۱۶۸ بار)
مفسران برای «قَلْب سَلِیم» تفسیرهای متعددی بیان کرده اند که هر کدام به یکی از ابعاد آن اشاره می کند: قلبی، که پاک از شرک باشد. قلبی، که خالص از معاصی و کینه و نفاق بوده باشد. قلبی، که از عشق دنیا تهی باشد، که حب دنیا سرچشمه همه خطاها است. و بالاخره قلبی، که جز خدا در آن نباشد!

جملاتی از کاربرد کلمه بقلب

ای دل آزاده گر بقلب خلیلی سر بزن این چار مرغ دشمن رهزن
ترک چشم تو بقلب دل عشاق چو زد گفت این فتح زبرگشته سپاهی داریم
و بدان که حقوق نماز بعضی شرائط است و بعضی ارکان، و بعضی مسنونات و هیآت، اما شرائط آنست که بیرون از نماز افتد، در مقدمه آن پنج شرط است: طهارت و ستر عورت و ایستادن بر جای پاک و روی بقبله آوردن و شناختن وقت نماز بیقین یا بقلبه ظن، و اجناس ارکان نماز که بعضی از آن مکرر می‌شود یازده‌اند: اول نیت است، و نیت قصد دل است. و فرض نیت آنست که بدل بگوید مقارن تکبیر أؤدّی صلاة الظهر فریضة اللَّه عز و جل و گفته‌اند آن مقدار بس بود که داند که کدام نماز همی گزارد، و اگر پرسند بی اندیشه جواب تواند داد.
زان الهی کیمیای مهرش‌ ای اکسیر جوی زن بقلب خویش تا بینی از آن فرزری
بقلب اندرون طوس نوذر بپای به پیش سپه کوس با کرنای
هر که را این حواس دل بسلامت (است صلاح دل او نجات تن او حاصل است و هر کرا این حواس دل بسلامت) نیست فساد دل او و هلاک جمله تن او در آن است. چنانک خواجه علیه‌السلام فرمود «ان فی جسد ابن آدم لمضغه اذا صلحت صلح بها سایر الجسد و اذا فسدت فسد بها سایر الجسد الا و هی القلب». و حق تعالی در قرآن همین معنی میفرماید که هر که را حواس دل سلامت است نجات و درجات او را حاصل است «الا من اتی‌الله بقلب سلیم». و هر که را در حواس دل خللی هست او را از بهر دوزخ آفریده‌اند.
بقلب اندرون بیژن تیزچنگ همی بزمگاه آمدش جای جنگ
مرا بی سرّ قرار نه، سرّ بفریاد آمد که: مشاهده حقّ کو؟ مرا بی‌مشاهده حقّ قرار نه دنا بنفسه فتدلّی بقلبه فکان قاب قوسین بروحه او ادنی بسرّه. هذا معنی قوله: لَتَرْکَبُنَّ طَبَقاً عَنْ طَبَقٍ‌
اما درجات زهد در حق آنچه به ترک وی بگویند هم مختلف است که کس باشد که به ترک بعضی از دنیا بگوید، و تمامی آن است که هرچه نفس وی را در آن حظی است که وی را ضرورتی نیست و در راه آخرت بدان حاجت نیست به ترک آن بگوید که دنیا عبارت است از حظوظ نفس از مال و جاه و خوردن و پوشیدن و گفتن و خفتن و با مردمان نشستن و درس و مجلس و روایت حدیث و هرچه برای شرب نفس بود همه از دنیاست الا آن که مقصود دعوت بود به حق تعالی. ابوسلیمان دارانی می گوید، «در زهد بسیار سخن شنیده ام، ولکن زهد به نزدیک ما آن است که آنچه تو را از خدای تعالی مشغول کند به ترک آن بگویی». و گفت، «هرکه به نکاح و سفر و حدیث نبشتن مشغول شد روی به دنیا آورده». وی را پرسیدند که الا من اتی الله بقلب سلیم چیست؟ گفت، «سلیم دلی بود که جز خدای تعالی هیچ چیز در وی نبود».
از صف اقبال شاه یکه سواریست شعله که تنها زند بقلب نیستان