بنرمی
جملاتی از کاربرد کلمه بنرمی
چرا آمدستی بنزدیک من بنرمی و چربی و چندین سخن
بنرمی و گرمی و تمکین و تک خرامان گرو برد از یک بیک
بنرمی حلقه برسندان در زد چو کس پاسخ ندادش سخت تر زد
بتی که پیکرش آراستی بنرمی سیم زبان ز تشنگیش برده تندی از سوهان
سخن درشت چو کردم خرد بنرمی گفت غلط مکن که نساید کسی بسوهان در
گر بنرمی آشنا شد خوبتر از مرهم است ور به تندی ساخت باشد بدتر از نشتر زبان
بسختی چون دل لیلی دل او بنرمی چون دل مجنون دل من
بردار درشتی ز دل خصم بنرمی کز پیه بنضج آید، ای دوست مغنده
مقدار قدرت خلایق بر مرآت حکمت خالق روشن تر است که تدبیر دور این مدت و تکلیف این طایقه از امت، بدین گونه مقرر داشت که در راحت هوای شب، بنرمی راه طلب پیش گیرند و دنبال رهبران خویش، تا بالتفات خاطر امام زمان، از ظلمت شام هجران امان یابند و بدولت صبح وصال باز رسند.
بنرمیی سوی خصم درشت می آمد برون ز دیده نگاهش، که روغن از بادام