معنی کلمه خواهان در لغت نامه دهخدا
رزبان شد بسوی رز بسحرگاهان
کو دلش بود همیشه سوی رز خواهان.منوچهری.امیرالمؤمنین جویای این است و خواهان است. ( تاریخ بیهقی ). در حالتی که خواهان است چیزی را نزد اوست از ثواب. ( تاریخ بیهقی ). شتاب کن در ارسال جواب این نبشته بسوی امیرالمؤمنین به آنکه اختیار کنی آنچه از اودر آن است چرا که مشتاقست و خواهان. ( تاریخ بیهقی ).چه گفته اند هرکه را زبان خوشتر خواهان بیشتر. ( قابوسنامه ). بهشت ما ترا جویانست و مقصد ما تو را خواهانست. ( قصص الانبیاء ). او را بمن فرستید اگر خواهان آن هست و اگر نیست. ( تاریخ قم ). دنع؛ خواهان طعام و گرسنه گردیدن. ( منتهی الارب ).
- خواهان چیزی شدن ؛ طالب چیزی شدن. علاقه مند بچیزی شدن :
بدیدار وی در سپاهان شدم
به مهرش طلبکار و خواهان شدم.سعدی.- امثال :
خواهان کسی باش که خواهان تو باشد ، نظیر: برای کسی بمیر که برایت تب کند.
|| ( ق ) در حال خواستن. ( یادداشت بخط مؤلف ). || ( اِ ) ج ِ خواه بمعنی طالب. || مدعی در اصطلاح دادگستری. ( از لغات فرهنگستان ).