معنی کلمه ترسکار در لغت نامه دهخدا
یکی جامه ترسکاران بخواست
بیامد سوی داور داد راست
نیایش همی کرد خود با پدر
بدان آفریننده دادگر.فردوسی.دگر آنکه گفتی تو ای دلربای
که من ترسکارم ز کیهان خدای
که گفتت که من نیستم ترسکار
نیم از گنه عاجز و شرمسار؟فردوسی.تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا.ناصرخسرو.ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی کو بود ترسکار.نظامی.و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده ، ماتمزدگان را تواند دید. ( تذکرةالاولیاء عطار ). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
همه جا ترس خویش یارم دار
بر در خویش ترسکارم دار.امیرخسرو ( از آنندراج ). || خائف. ترسنده. ترسو :
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید بکام دل مرد کار.فردوسی.از آن گریه و زاری شهریار
شدند آن همه لشکرش ترسکار.فردوسی.گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسکار.نظامی.