ترسکار

معنی کلمه ترسکار در لغت نامه دهخدا

ترسکار. [ ت َ ] ( ص مرکب ) کسی که از خدا می ترسد. مقدس و پارسا. ( ناظم الاطباء ). خاشع. متقی. ترسنده از خدا. ترسگار :
یکی جامه ترسکاران بخواست
بیامد سوی داور داد راست
نیایش همی کرد خود با پدر
بدان آفریننده دادگر.فردوسی.دگر آنکه گفتی تو ای دلربای
که من ترسکارم ز کیهان خدای
که گفتت که من نیستم ترسکار
نیم از گنه عاجز و شرمسار؟فردوسی.تا غمگن و شادان بود زآن ترسکاران پارسا.ناصرخسرو.ندارم ز کس ترس در هیچ کار
مگر زآن کسی کو بود ترسکار.نظامی.و گفت مردمان تا ترسکار باشند بر راه باشند و چون ترس از دل ایشان برفت گمراه گردند. ( تذکرةالاولیاء عطار ). گفتند چونست که ما هیچ ترسنده نمی بینیم ؟ گفت اگر شما ترسنده بودی ترسکاران از شما پوشیده نبودی که ترسنده را نبیند مگر ترسنده و ماتم زده ، ماتمزدگان را تواند دید. ( تذکرةالاولیاء عطار ). یکی گفت در گوشه ای نشینم در کسب کردن چه گوئی ؟ گفت از خدای بترس که هیچ ترسکار را ندیدم که بکسب محتاج شده. ( تذکرةالاولیاء عطار ).
همه جا ترس خویش یارم دار
بر در خویش ترسکارم دار.امیرخسرو ( از آنندراج ). || خائف. ترسنده. ترسو :
چنان چون بود مردم ترسکار
برآید بکام دل مرد کار.فردوسی.از آن گریه و زاری شهریار
شدند آن همه لشکرش ترسکار.فردوسی.گرفتند لختی در آنجا قرار
ز میل محیطی همه ترسکار.نظامی.

معنی کلمه ترسکار در فرهنگ معین

(تَ ) ۱ - (ص فا. ) پارسا، خداترس . ۲ - (اِ. ) نوعی جامة ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می کردند.

معنی کلمه ترسکار در فرهنگ عمید

خداترس، زاهد، پارسا.

معنی کلمه ترسکار در فرهنگ فارسی

ترسنده، خداتر ، زاهد، پارسا، عیسوی مذهب
۱- ( صفت ) ترسنده . ۲- خدا ترس زاهد پارسا. ۳- خاشع . ۴- ترسا مسیحی .

معنی کلمه ترسکار در ویکی واژه

پارسا، خداترس.
نوعی جامة ویژه که ایرانیان قدیم هنگام نیایش به تن می‌کردند.

جملاتی از کاربرد کلمه ترسکار

چنان چون بود مردم ترسکار برآید به کام دل مرد کار
گفت چیزی که درین خانه مراست ترسکاری دل از قهر خداست
چنین داد پاسخ ورا ترسکار که من بار کردم همی خواستار
ترسکاری از ورع پیدا شود هر که باشد بی ورع رسوا شود
باز ره‌بینان نشان از قرب منزل می‌دهند ترسکارانِ طریق عشق را دل می‌دهند
ترسکار از خشم حق باش و به عفوش دار امید کرده در خوف و رجادل چون الف قامت چو دال
روزی مهتر عالم و سرور بنی ادم نشسته بود و صحابه در پیش او حلقه زده، آن صدیقان صادق، آن خموشان ناطق، راز را با حضرت بی نیاز فرستاده بودند تا آن عنقای عالم غیب به آواز «قل» آید و آن هزار دستان بوستان معرفت به شاخگل آید و نوای عاشقانه بسراید و مراد دین و دنیا برآید. مهتر عالم، سر دُرج دُر اسرار بگشاد و این لفظ بر نطع بازرگانان جانباز جانان طلب معنی نهاد و چنین فرمود که: «من خرج من ذل المعاصی الی عز التقوی» هرکه قدم از ذل معصیت، بی تهمت ریا و غفلت به صحرای پرهیزگاری و ترسکاری نهد و کیمیای تقوی را به دست طلب معنی بر مس نفس سحارۀ غدّارۀ مکّارۀ امّاره افکند و به قدم مجاهده سوی انوار مشاهده رود، «اغناه الله بلامال» کمال فضل الهیت به محض لطف ربوبیت، این بنده را بی مال توانگر گرداند.
دایما می‌باش از حق ترسکار باش نیز از رحمتش امیدوار
به اعتقاد ابوبکر و صولت فاروق به ترسکاری عثمان و حکمت حیدر
ترسکاری، به راست رفتن کوش ور نداری، تو خود نداری هوش