غر

معنی کلمه غر در لغت نامه دهخدا

غر. [ غ َ ] ( ص ) زن فاحشه و قحبه. ( برهان قاطع ) ( غیاث اللغات ) ( فرهنگ رشیدی ).زن فاحشه ، و آن را به تازی قحبه گویند :
طمع چون بریدم من از مال خواجه
زنش غر که خود را کم از خواجه داند.جهانگیری.حکیم سنائی غر بااول مفتوح به معنی قحبه و با اول مضموم به معنی دبه خایه در این بیت آورده :
گشته پر باد سخت خایه غر
مانده پر آب و سست آلت غر .
غر اول به معنی دبه خایه و غر دوم به معنی زن فاحشه است.( از جهانگیری ). زن بدکار. جنده. زن تباهکار :
تو گر حافظ و پشت باشی مرا
به ذره نیندیشم از هر غری.منوچهری.ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر بافریب
فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد عزب.ناصرخسرو.در خم شد و گفت ای که ترا خواهر و زن غر
کس از پی زر تن چه نهد خوف و خطر بر.سوزنی.هجو سهیل زین و زن غر همی کنم
یک هجو گفته دارم و دیگر نمیکنم.سوزنی.گر شرط غری کردن بود آنکه تو کردی
پس بر همه غرهای جهان نیست غرامت.حکیم علی شطرنجی ( از انجمن آرا ) ( از آنندراج ).جرم خورشید را چه جرم بدانک
شرق و غرب ابتدا شر است و غر است.خاقانی.گفت ای غر تو هنوزی در لجاج
می نبینی این تغیر و ارتجاج.مولوی. || ( مجازاً )به معنی بددل. ( غیاث اللغات ) ( برهان قاطع ). مردم بیدل را غردل خوانند. ( آنندراج ) ( انجمن آرا ) ( فرهنگ رشیدی ). || در خطاب به مرد به معنی عنین و خصی و مخنث نیز آمده :
معذور است اگر با تو نسازد زنت ای غر
زآن گنده دهان تو و زآن بینی فرخند.عماره.همچو چینی دلبری مهمان غر
بانگ چنگ و بربطی در پیش کر.مولوی ( مثنوی چ کلاله خاور ص 417 ).نیست لایق غزو نفس و مرد غر
نیست لایق مشک و عود و کون خر.مولوی ( مثنوی ). || ( اِ ) مخفف غرد عربی به معنی خانه چوبین که تنها با لفظ باد استعمال شده ، به معنی خانه چوبین تابستانی :
که هر گه که تیره بگردد جهان
بسوزد چو دوزخ شود بادغر.؟ ( از فرهنگ نظام ).رجوع به بادغر شود.
- بادغر ؛ خانه ٔچوبین تابستانی. مرکب از باد + غر مخفف غرد عربی به معنی خانه چوبین ، لیکن تنها با لفظ باد استعمال شود. رجوع به غر شود. ( فرهنگ نظام ).

معنی کلمه غر در فرهنگ معین

(غِ ) (ص . ) (عا. ) = قر: جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز ، ~ و غربیله ناز و ادا و اطوار. ، ~ و غمزه جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشارة چشم و ابرو. ، ~و فر الف - آرایش و زینت . ب - غر و غمزه .
( ~. ) (ص . ) ۱ - شخصی که خصیه اش بزرگ شد. ۲ - برآمدگی در اعضا. ۳ - جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند.
( ~. ) (ص . ) ۱ - ترکیده و شکسته . ۲ - فرو رفته بر اثر ضربه .
(غُ رّ ) [ ع . ] (ص . ) ۱ - نیکو. ۲ - بزرگوار. ۳ - اسب پیشانی سفید.
(غُ ) (اِصت . ) آواز غوک ، صدای وزغ .
( ~. ) (اِ. ) مخفف غرد. خانة چوبین و نئین ، به این معنی در ترکیب آید: بادغر.
(غَ ) (ص . ) ۱ - قحبه ، زن فاحشه . ۲ - مخنث .

معنی کلمه غر در فرهنگ عمید

۱. زن فاحشه، قحبه، زن بدکار: ای پسر گیتی زنی رعناست بس غر با فریب / فتنه سازد خویشتن را چون به دست آرد غریب (ناصرخسرو: لغت نامه: غر ).
۲. نامرد، مخنث: همچو خوبی دلبری مهمان غر / بانگ چنگ و بربطی در پیش کر (مولوی: ۱۰۱۵ ).
۱. جوان بی تجربه و کار ناآزموده .
۲. کسی که فریب بخورد.
مردی که مرض فتق یا ورم بیضه دارد، کسی که خایه اش بزرگ شده باشد، دبه خایه.

معنی کلمه غر در فرهنگ فارسی

( صفت ) ۱ - ترکیده و شکسته . ۲ - فرو رفته بر اثر ضربه غرشده .
آنکه فریب خورد چون او را فریب دهند جمع اغرار جوان نا آزموده کار

معنی کلمه غر در دانشنامه اسلامی

[ویکی الکتاب] معنی غَرَّ: فریب داد (غرة به معنای غفلت در بیداری است ، و کلمه غرار به معنای غفلت با چرت و فتور است و غرور به معنای هر چیزی است که آدمی را فریب میدهد ، چه مال باشد ، و چه جاه ، و چه شهوت ، و چه شیطان ، چیزی که هست بعضی از مفسرین کلمه غرور را به شیطان تفسیر کردها...
ریشه کلمه:
غرر (۲۷ بار)

معنی کلمه غر در ویکی واژه

احتمالاً از نیا-هندواروپایی -kéh₂-ro*. همریشه با لاتین carus، لاتویایی kārs، انگلیسی whore.
(عا.)
(اِصت.)
قحبه، زن فاحشه.
مخنث.
مخفف غرد. خانة چوبین و نئین، به این معنی در ترکیب آید: بادغر.
قر: جنباندن جز یا تمام بدن از روی ناز ؛ ~ و غربیله ناز و ادا و اطوار. ؛ ~ و غمزه جنبانیدن جز یا تمام بدن از روی ناز و توأم با اشارة چشم و ابرو. ؛ ~و فر الف - آرایش و زینت. ب - غر و غمزه.
آواز غوک، صدای وزغ.
شخصی که خصیه اش بزرگ شد.
برآمدگی در اعضا.
جمع کردن باد در دهان برای آن که با قبضة بسته بر آن زنند تا صدا کند.
ترکیده و شکسته.
فرو رفته بر اثر ضربه.
کوه

جملاتی از کاربرد کلمه غر

به میان در است جانم به غرامت ار دلم را غم آنچنان میانی ز میان جان ندارد
بدی از فرّ شه ز غربت رست سوی بد رفت و هم به بد پیوست
ز ره برد غرض آلوده حرف غیر،ترا هزار بار اگر آزموده ای ما را
سر من غرقه به خون افتاده ست تا ز تیغ تو فتاده است جدا
هیچ فاضل در جان بی‌نثر و بی‌نظمت نراند بر زبان معنی بکر و در بیان لفظ غرر