معنی کلمه خاستن در لغت نامه دهخدا
بخیزد یکی تندگرد از میان
که روی اندر آن گرد گردد نغام.رودکی.هر آن کینه کز دل بود خاسته
نبیندش هرگز کسی کاسته.ابوشکور بلخی.ز دیدار خیزد هزار آرزوی.ابوشکور بلخی.دیگر آن مردگان بودند که در ایام دانیال علیه السلام بدعای وی زنده شدند و اینان آنکه خدای عزّ و جل گفت : «الم تر الی الذین خرجوا من دیارهم و هم الوف حذر الموت » ( قرآن 243/2 ) تا آخر آیه و سبب آن این بود که بشهر ایشان اندر مرگ افتاد و وبا خاست و خلق از این بیماری و وبا بمردند... ( ترجمه طبری بلعمی ). و بیشتر از ناحیت بربریان پلنگ خیزد. ( حدود العالم ). و از نشابور جامه های گوناگون خیزد. ( حدودالعالم ). و [ از ناحیت تبت ] مشک بسیار خیزد و روباه سیاه... ( حدود العالم ). از شوش جامه و عمامه خز خیزد. و ترنج از دست انبوی. ( حدود العالم ). رأس العین شهری است خرم و اندر وی چشمه هاست بسیار و از آن چشمه ها پنج رود برخیزد و بیکجای گرد شود. آن را خابور خوانند. ( حدود العالم ).
بدانگه که خیزد خروش خروس
ببستند بر کوهه پیل کوس .فردوسی.همان آرزوی پدر خیزدم
چو ایمن شوم دل برانگیزدم.فردوسی.ز هر سو فراوان خریدار خاست.فردوسی.چو باشیر زور آورش خاست جنگ.فردوسی.ز مردی چه خیزد گه کارزار
که پرورده مرغش بود خواستار.فردوسی.یکی شیر شرزه بچنگال تیز
ز جنگش کجا خاستی رستخیز.فردوسی.گوئی بخدمت توبدین جایگه رسید
کو را بر آسمان سخن افتاد و نام خاست.فرخی.تا ز کشمیر صنم خیزد و از تبت مشک
همچو کز مصر قصب خیزد و از طایف ادیم.فرخی.چو بانگ خیزد کآمد امیر یعقوب
ز هیچ جانور از بیم بر نیاید دم.فرخی.پسران خاست چنین پیش رو اندر هر باب.فرخی.نه نیز چندان طرفه بخیزد از بغداد
نه نیز چندان دیبا بخیزد از ششتر.عنصری.ابن بدان کردم تا فتنه نخیزد. ( تاریخ سیستان ). علم دوستی و حرمت داشت سلاطین آل سلجوق بود که در روی زمین علما خاستند. ( تاریخ سیستان ). سپهسالاری بود عرب را بدرگاه امیر خراسان بانگ برآورد بپارسی گفت : آباد باد آن شهر که چنین مردم خیزد و پرورد. ( تاریخ سیستان ). رسول را برنشاندند و آوردند. آواز بوق و کوس و دهل و کاسه پیل بخاست. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290 ).