معنی کلمه تل در لغت نامه دهخدا
یکی تل بدانجای پیدا ز دور
از آنسو کجا بد گذرگاه تور.فردوسی.تلی بود پر سبزه و جای سور
سپه را همی دید خسرو ز دور.فردوسی.تلی بود خرم یکی جایگاه
پس پشت آن رنج دیده سپاه
یکی تخت زرین نهاده بر اوی
نشسته بر او ساوه جنگجوی.فردوسی.بهر تلی بر از کشته گروهی
بهر غفجی بر از فر خسته پنجاه.عنصری.من از پس پیلان قلب جدا افتادم و کسانی از کهتران که با من بودند از غلام و چاکر از ما دور ماندند و نیک بترسیدیم که نگاه کردیم خویشتن را بر تلی دیگر دیدیم. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 586 ).
دگر روز چون چرخ شد لاجورد
برآمد ز تل کان یاقوت زرد
به نزد پدر شد بت دلربای
نشستند و کردند هرگونه رای.اسدی.روان بسوی من از هر سویی حلال و حرام
چو سیل تیره و پرخس به پستی از سر تل.ناصرخسرو ( دیوان ص 248 ).نگاه کردم از دور من تلی دیدم
که چاه ژرف نمایداز آن بلند عقاب.مسعودسعد.بر محیط فلک از هاله سپر سازد ماه
بر بسیط کره از خوید زره پوشد تل.انوری ( از انجمن آرا ).آباد و خرم است به تو عالم هنر
وز جود تست عالم زفتی خراب و تل.سوزنی.بر تلی بلند قواعد آن استوار کرده. ( ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 412 ).
در راه تلی بدین بلندی
گستاخ مشو به زورمندی.نظامی.زدم تیشه یکروز بر تل خاک
بگوش آمدم ناله ای دردناک
که زنهار اگر مردی آهسته تر
که چشم و بناگوش و روی است و سر.سعدی ( بوستان ).الفت فضل و دلت الفت شیرو شکر است
قصه جودو کفت قصه تل و دمن است.