معنی کلمه بیشه در لغت نامه دهخدا
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) بیش. بئشة. وادیی است شیرناک به یمن. و این کلمه فارسی را ابناء فارس بدانجا برده اند. ( منتهی الارب ). مأسده ای در راه یمامه. وادیی از اودیه یمن. ( از یادداشت مؤلف ). رجوع به بیش شود.
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) موضعی است میان مکه و مصر. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) از اعمال مکه پایین یمن. فاصله آن تا مکه پنج مرحله است. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) از دیار بنی سلول و در آن بطنهایی از خثعم و هلال و سواءةبن عامربن صعصعة و سلول و عقیل و ضباب و قریش اند. ( از معجم البلدان ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) فرعی از قحطان از عسیر از قبائل حجاز. ( از معجم قبائل العرب ).
بیشة. [ ش َ ] ( اِخ ) دهیست از دهستان طیبی گرمسیری بخش کهکیلویه شهرستان بهبهان. 300 تن سکنه دارد. ( از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6 ).
بیشه. [ ش َ / ش ِ ] ( اِ ) زمینی غیرمزروع که درختان و نی و دیگر رستنیها در آنجا تنگ درهم آمده و صورت حصاری بخود گرفته است. بعربی اجم گویند. ( برهان ). جنگل. ( رشیدی ) ( ناظم الاطباء ) ( انجمن آرا ). اجمة. ( زمخشری ). ایکة. ( ترجمان القرآن ). خفیة. عرین. عرینة. غابة. غمیس. غیضة: خِدر؛ بیشه شیر. خیس ؛ بیشه شیر. خیسة؛ بیشه شیر. عفرین ؛ بیشه شیر. غیل ؛ بیشه شیر. ( منتهی الارب ) :
خدنگش بیشه بر شیران قفص کرد
کمندش دشت بر گوران خباکا.دقیقی.و از مغرب این کوهستان [ کوهستان ابوغانم به کرمان ] روستائیست که آن را رودبار خوانند، همه بیشه است و درختان و مرغزارها. ( حدود العالم ).
بمانده به بیشه درون خوار و زار
نیایش همی کرد با کردگار.فردوسی.ندارد کسی تاب من روز جنگ
نه در بیشه شیر و بدریا پلنگ.فردوسی.سیاوش از آن دل پراندیشه کرد
روان را از اندیشه چون بیشه کرد.فردوسی.از فزعش در همه ولایت سلطان
شیر نیاید ز هیچ بیشه بهامون.فرخی.در بیشه بگوش تو غریدن شیران
خوشتر بود از رود خوش و نغمه قوال.فرخی.میان بیشه او گم شدی علامت پیل
گیاه منزل او بستدی سلیح سوار.فرخی.