معنی کلمه سبحه در لغت نامه دهخدا
سبحة. [ س ُ ح َ ] ( ع اِ ) دعا. گویند: قضیت سبحتی. ( اقرب الموارد ). دعا و ذکر. ( منتهی الارب ). || نماز تطوع یعنی نافله ، زیرا نمازگزار در آن تسبیح گو است. ( از اقرب الموارد ). نماز نفل ، یقال : قضیت سبحتی ؛ ای تطوعی. ( منتهی الارب ). || مهره تسبیح. ( منتهی الارب ) ( دهار ). ج ، سبح. رشته ای از گلوله های خرد از گل پخته و ناپخته یا سنگ رنگین و یا بلور و یا یسر یا یشب و جز آن که با آن شمار اذکار و اوراد نگاه دارند. در تداول فارسی بدان تسبیح نیز گویند :
ور بدست جاهل بی باک باشد یک زمان
دفتر بیهودگی و سبحه علبا شود.ناصرخسرو.دیده ام عشاق ریزان اشک دارند از طرب
آن همه چون سبحه در یک ریسمان آورده ام.خاقانی.حریف صبوحم نه سَبّوح خوانم
که از سبحه پارسا میگریزم.خاقانی.عاشق برغم سبحه زاهد کند صبوح
بس جرعه هم بزاهد قرا برافکند.خاقانی.کوره پیغمبر و اصحاب او
کو نماز و سبحه و آداب او.مولوی.
سبحة. [ س َ ح َ ] ( ع اِ ) ( اصطلاح صوفیه ) تاریکی است که حق عز اسمه عالم و عالمیان را در آن آفرید. سپس رشحه ای از نور خود بر عالمیان پاشید پس هر که را از آن نور بهره ای رسید، هدایت یافت و هر کس از آن بی بهره ماند گمراه و سرگردان ماند. رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات شود.
سبحة. [ س َ ح َ ] ( اِخ )اسب جعفربن ابی طالب رضی اﷲ عنه. ( منتهی الارب ). و نام اسب نبی صلی اﷲ علیه و آله و سلم. ( منتهی الارب ).