معنی کلمه رعنا در لغت نامه دهخدا
تا تو بدین فسونش ببر گیری
این گنده پیر جادوی رعنا را.ناصرخسرو.دانش بجوی اگرت نبرد از راه
این گنده پیر شوی کش رعنا.ناصرخسرو.گر طلاقی بدهی این زن رعنا را
دان که چون مردان کاری بکنی کاری.ناصرخسرو.گفت ای قحبه رعنا مرا عار باشد با تو جنگ کردن. ( اسکندرنامه نسخه نفیسی ).
از عالم دورنگ فراغت دهش چنانک
دیگر ندارد این زن رعناش در عنا.خاقانی.چون تواند بود مرد راه حق
هر که او همچون زنان رعنا بود.عطار.جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست
ز مهر او چه می پرسی در او همت چه می بندی.حافظ. || لک ؛ مردم رعنا. ( لغت فرس اسدی ). کالیو. احمق. گول. آنکه به شتاب سخن گوید و در گفته های خویش نیندیشدتا نیک است یا زشت. ( یادداشت مؤلف ). نادان و فریفته به خود و دارای عجب. ( ناظم الاطباء ) :
مکن مگذار تا هر کس سر کوی غمت گردد
که کار شبروان غم ز هر رعنا نمی زیبد.فلک الدین ابراهیم سامانی.حلوا به خرد نکو چو دیبا کن
تا مرد خرد نگویدت رعنا.ناصرخسرو.علم در دست یک رمه رعنا
همچو شمع است پیش نابینا.سنایی.مرا سر بسته نتوان داشت بر پای
به پیش راعناگویان رعنا.خاقانی.مسافران به سحرگاه راه پیش کنند
تو خواب پیش کنی اینت خفته رعنا.خاقانی. || زن سست خوش حرکات. ( لغت محلی شوشتر نسخه خطی کتابخانه مؤلف ). زیبا و خوش نما. ( آنندراج از کشف اللغات و لطائف و... ) ( از غیاث اللغات ).زن آراسته. ( لغت محلی شوشتر ). زیبا. خوش حرکات. باناز. زن خویش آرا. زن خویشتن آرا. ( یادداشت مؤلف ). خوب صورت. زیبا. خوشگل. ( فرهنگ فارسی معین ). زن خویشتن آرا. ( از آنندراج ). خوب صورت و خوشگل و جمیل و محبوب و صاحب حسن. ( ناظم الاطباء ) :
گه گه آید بر من طنزکنان آن رعنا
همچو خورشید که با سایه درآید به رطب.