داعی

معنی کلمه داعی در لغت نامه دهخدا

داعی. ( ع ص ، اِ ) دعاگوی. دعاکننده. ( مهذب الاسماء ) : 
ای ملکوت و ملک داعی درگاه تو
ظل خدایی که باد فضل خدایت معین.خاقانی.ای داعی حضرت تو ایام 
گرچه نکنم دعا مقسم.خاقانی.مرا خدیو جهان دی مراغه ای میخواند
ولیک هیچ بدان نوع و طبع داعی نیست.خاقانی.سالی نزاع در میان پیادگان حاج افتاده بود داعی نیز همراه و پیاده بود. ( گلستان ).
دی بامید گفتمش داعی دولت توام 
گفت دعا بخود بکن گر به نیاز میکنی.سعدی.بعد از دعا نصیحت داعی بیغرض 
نیکت بود چو نیک تأمل کنی در آن.سعدی.شاکر نعمت به هر طریق که بودیم 
داعی دولت به هر مقام که هستیم.سعدی. || خواننده. ( مهذب الاسماء ). ندا کننده : فرستاده که خدا ازو خشنود بود و داعی مردم بود بسوی او و میخواند مردم را به او. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 308 ).
مرغ تو خاقانی است ، داعی صبح وصال 
منطق مرغان شناس شاه سلیمان رکاب.خاقانی.زو دیو گریزنده و او داعی انصاف 
زو حکمت نازنده و او منهی الباب.خاقانی.وفا باری از داعی حق طلب کن 
کزین ساعیان جز جفایی نیابی.خاقانی.- داعی حق را اجابت کردن ؛ مردن.
- داعی الفلاح ؛ مؤذن.
- داعی اﷲ ؛ رسول خدا ( صلعم ). ( منتهی الارب ).
- داعی اﷲ ؛ مؤذن. ( منتهی الارب ).
|| مبلغ. آنکه بدینی یا مذهبی خواند. آنکه دعوت کند بدینی و یاطریقه ای : و مردی بود باطنی ، نام او ابونصربن عمران که سری بود از داعیان شیعیان... و آن مرد داعی را در شب بر چهارپائی نشاندند و بردند. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 119 ). و میخواهم که هر که از داعیان و سراهنگان و معروفان اتباع تواند جمله را بخوانی. ( فارسنامه ابن البلخی چ اروپا ص 90 ). || مرتبتی از مراتب و درجات هفتگانه نزد باطنیان. رتبتی برتر از مأذون و فروتر از حجت نزد باطنیان.پنجمین از مراتب و درجات هفتگانه اسماعیلیان و درجات هفتگانه این است : رسول ( ناطق ). وصی ( اساس ). امام.حجت. داعی. مأذون. مستجیب. گاه داعی و مأذون را نیز بدو درجه فرعی تقسیم کنند و داعی محدود و داعی مطلق گویند و همچنین مأذون محدود و مأذون مطلق. و در مراتب ، حجت فرع است مر امام را واصل است مر داعی را و داعی فرع است مر حجت را و اصل است مر اهل دعوت را. ج ، دعاة. نیز رجوع به اسماعیلیه و رجوع به جامعالحکمتین ناصرخسرو ص 110 و 155 و 138 و 210 شود :

معنی کلمه داعی در فرهنگ معین

[ ع . ] (اِفا. ) ۱ - کسی که مردم را به دین خود دعوت کند. ۲ - دعا کننده . ۳ - یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان . ج . دعاة .

معنی کلمه داعی در فرهنگ عمید

۱. دعاکننده.
۲. طلب کننده، خواهنده.
۳. کسی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کند.

معنی کلمه داعی در فرهنگ فارسی

دعاکننده، طلب کننده، خواهنده، به دین دعوت کردن
( اسم ) ۱ - خواننده دعوت کننده . ۲ - آنکه مردم را به دین خود دعوت کند . ۳ - یکی از مراتب دعوت اسماعلیه و آن مرتبهای است دون حجت و فوق ماذون . ۴ - دعا کننده دعا گوی جمع دعاه توضیح : نویسنده از خود به داعی تعبیر کند ۵ - سبب داعیه ۶ - علت غایی که سبب شود شخص عمل قانونی انجام دهد . ۷ - کسی که متحقق شده باشد بمعرفت علوم سیاست که او را اداره امور مردم مرئم ممکن باشد
محمد مومن سیدی عالی گهر

معنی کلمه داعی در فرهنگ اسم ها

اسم: داعی (پسر) (عربی) (مذهبی و قرآنی) (تلفظ: dāei) (فارسی: داعي) (انگلیسی: daei)
معنی: دعاکننده، طلب کننده، خواهنده، کسی که مردم را به دین و مذهب خود دعوت کند، دعاگو، دعوت کننده، ( در حقوق ) دلیل نهایی که باعث اقدام فرد به عملی قانونی یا غیر قانونی می شود، غرض

معنی کلمه داعی در دانشنامه آزاد فارسی

(به معنای دعوت کننده) عنوانی برای مبلّغان دینی ـ سیاسی در جهان اسلام. این اصطلاح از قرن ۲ق در جریان دعوت بنی عبّاس برضدّ امویان رایج شد. در این دوران، داعیان خراسان در گسترش دعوت عبّاسی نقش مهمّی داشتند و ابومسلم خراسانی به عنوان «صاحب الدّعوه» بر آن ها ریاست داشت. در مذهب اسماعیلی داعی کسی است که تحت نظر حجّت، مردم را به حقیقت دین دعوت می کند و به این مذهب فرامی خواند. محقّقان جدید برای مراتب دعوت اسماعیلی در نظر ناصرخسروشالوده ای مانوی یافته اند. به رغم اختلاف نظر دربارۀ طبقات روحانی مانوی، «داعی» اسماعیلی را با معلّمین یا «ابناء الحلم» در سخن ابن ندیم می توان برابر دانست؛ همچنان که در وظایف و کارکردهای «اَرخِگوس» مانوی با «امام» اسماعیلی همانندی هایی یافته و «مستجیب» اسماعیلی و «نیوشایان» مانوی را نیز از وجوهی با یکدیگر برابر دانسته اند. ریاست سازمان دعوت فاطمی برعهدۀ داعی الدّعاة بود. داعی البلاغ رابط پایگاه مرکزی دعوت در قاهره و پایگاه های محلّی بود و در غیاب حجّت و داعی البلاغ، داعی مطلق با اقتدار کامل امر دعوت را برعهده داشت و داعی محصور دستیار او بود. در عهد فاطمی داعی به عنوان مأمور غیر رسمی دولت فاطمی، مخفیانه در سرزمین های غیرفاطمی فعالیت می کرد تا شرایط را برای استقرار خلافت فاطمی در این مناطق مهیّا کند. در ادبیات فاطمی بر انتصاب داعی به اذن امام تأکید شده است. برخورداری داعی از رفتار و گفتار نمونه و آشنایی او با مذاهب اسلامی و ادیان دیگر و یادگیری زبان محلّی و آداب و رسوم محلّ مأموریّتش نیز مورد توجّه قرار گرفته است. داعی پس از استقرار در محلّ مأموریتش از آزادی عمل برخوردار بود و تنها از راهنمایی های کلّی امام و مراجع مرکزی بهره مند می شد، امّا هرگاه از انجام وظایفش ناتوان می شد باید امام را باخبر می نمود و از مقام خود کناره می گرفت. آثار کلامی و فرقه شناخت های عموماً ضدّ اسماعیلی، برای دعوت شخص مستعد به مذهب اسماعیلی توسط داعی از هفت مرحله یاد کرده اند: «تفرّس» یا بازشناسی شخص آمادۀ دعوت، «تأنیس» یا برقراری دوستی با او، «تشکیک» یا ایجاد شک در باورهای قبلی او، «تدلیس» یا برانگیختن شوق و رغبت نسبت به آیین اسماعیلی در او، «تأسیس» یا طرح اصول و مقدّمات آیین اسماعیلی برای او، «خلع و سلخ» یا به ثمر رسیدن تلاش ها و دست برداشتن مدعو از باورهای قبلی خود و قرار گرفتن در آستانۀ پذیرش آیین اسماعیلی، «ربط» یا پیوند دادن مدعو به آیین اسماعیلی و پیمان گرفتن و عهدبستن با او که دو مرحلۀ «تعلیق» و «اخذ میثاق» را دربر دارد. در دورۀ الموت، تا زمان اعلام قیامت و ظهور امامان، یک نفر «داعی اعظم» یا «عمده» با سمت داعی دیلم یا حجّت امام در الموت اقامت داشت و داعیان محلّی دیگر مناطق نزاری را برمی گزید. گویا در اواخر دورۀ الموت، معلّم دینی به عنوان منصبی غیر رسمی جای عنوان داعی را گرفت. پس از سقوط الموت، در دعوت قاسم شاهی در دورۀ انجدان، داعی مرتبۀ منفرد بعد از حجّت اعظم بود که حدود فعالیتش به یک منطقه یا یک جماعت خاص محدود نمی شد و بازرسی جماعت های مختلف و گزارش احوال آن ها به مرکز دعوت و رساندن رهنمودها به رهبران محلّی و اشاعۀ دعوت در مناطق بیرون از اقتدار جامعۀ نزاری را برعهده داشت. ابواسحاق قهستانی در قرن ۹ق نیز بر این مسئله تأکید می کند و داعی را کمال مرتبۀ معلّمی می داند. فرقه های منشعب از دعوت فاطمی از داعی تعبیرهای متفاوتی دارند. نزد دروزیان اوّلیه، داعی با اصل علوی جِدّ مطابق بود و به همراه مأذون و نقیب در مرتبه ای فروتر از حدود پنجگانه یا حواریون عالی رتبۀ حاکم بامر الله قرار داشت. البتّه بعد از کناره گیری بهاء الدّین مقتنی در ۴۲۹ از رهبری دروزیّه، علّت وجودی این سلسله مراتب از بین رفت و مجموعه نوشته های مقدّس دروز جای آن ها را گرفت. در تشکیلات دعوت داودی هند، رئیس دعوت داعی مطلق است که جانشین امام مستور محسوب شده و لغزش ناپذیر و دارای دانش مذهبی لازم شناخته می شود. در دعوت سلیمانی، داعی مطلق در یمن اقامت دارد و «داعی قبایل یام» خوانده می شود. میر سیّد شریف جرجانی اشعری هم در شرح مواقف از «داعی کبیر» و «داعی مأذون» به عنوان مراتب چهارم و پنجم دعوت اسماعیلی یاد می کند.

معنی کلمه داعی در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] داعی به معنی انگیزه و قصد است. از این عنوان در بخش عبادات در مسئله نیت سخن به میان آمده است.
داعی عبارت است از حالت و کشش درونی که انسان را بر انجام دادن عملی بر می‏انگیزد.
احکام
فقها در بخش عبادات در مسئله نیت، این بحث را مطرح کرده‏اند که نیتِ (قصد قربت) معتبر در عبادات آیا داعی است یا گذراندنِ به جا آوردنِ عمل برای خدا در ذهن؟ بنابر قول نخست، در تحقق نیت، صرفآ وجود انگیزه انجام دادن عبادت در نفس انسان برای خدا کافی است؛ بر خلاف قول دوم که نیت با گذراندن آن انگیزه در ذهن تحقق می‏یابد

[ویکی الکتاب] معنی دَاعِیَ: دعوت کننده
معنی لَّا یُجِبْ: اجابت نکند ( در عبارت "وَمَن لَّا یُجِبْ دَاعِیَ ﭐللَّهِ فَلَیْسَ بِمُعْجِزٍ فِی ﭐلْأَرْضِ "جزمش به دلیل شرط واقع شدن برا ی جمله بعدی است)
معنی مُضْطَرَّ: دچار اضطرار شده - آن کس که مضرات و سختیها براو اثر کرده (ااسم مفعول باب افتعال از ضرر (یکی از معانی باب افتعال مطاوعه یا اثر پذیری است)مراد از اجابت مضطر وقتی که او را بخواند این است که خدا دعای دعا کنندگان را مستجاب و حوائجشان را بر میآورد ، و اگر ق...
ریشه کلمه:
دعو (۲۱۲ بار)
[ویکی اهل البیت] داعی (اسم الله). این صفحه مدخلی از فرهنگ قرآن است
داعی، اسم فاعل از «دعا، یدعو» صفت فعل الهی به معنای «خواننده به سوی سعادت و روز رستاخیز» است. فعل آن در قرآن، در موارد متعدّدی به خداوند نسبت داده شده است؛ همچون:
فرهنگ قرآن، جلد 13، صفحه 310.

معنی کلمه داعی در ویکی واژه

کسی که مردم را به دین خود دعوت کند.
دعا کننده.
یکی از مراتب دعوت اسماعیلیان.
دعاة.

جملاتی از کاربرد کلمه داعی

زانچنان دعوت نبود این بس عجیب بود عاشق صوت داعی را مجیب
بیایند خلق از وطن‌ها به جودت که جود تو داعی شد و خلق مدعو
خیز و وداعی بکن ایام را از پی دانه مکش این دام را
من که بوم داعی مدحت طراز؟ تا چو توئی را به من آید نیاز؟
فدس الیه خاتما و هو راکع و مازال اواها الی الخیر داعیا
گفت این غوغا و شورش بهر چیست داعی این داستان در شهر کیست
زنار می شود کمر بندگی ترا تا در دل تو داعیه سروری بجاست
از لحاظ بیانی نیز با تصاویر و کلمات مرکب و اصطلاحات غنی ابداعی خود، خواننده شعر ارمنی را با گونه‌ای از زبان شعری آشنا کرد که قبلاً با آن بیگانه بود.
لیکن از بهر صداعی که مبادت هرگز زحمت بارگهت می ندهد جز گه گاه
البته بیشتر این داعیان با افشا شدن نقششان به دست امویان گرفتار و کشته شدند. یکی از این افراد خداش بود که افکار خرمدینانه داشت و توسط خود عباسیان در ملأ عام اعدام شد و این موضوع شرایط را برای بکیر سخت کرد، زیرا او می‌بایست هواداران را در خراسان ار این افکار مصون نگاه می‌داشت. این گروه که به نقبا مشهور بودند، متشکل از دوازده نفر بودند که چهار نفر آنان ایرانی و سایرین آن‌ها، عرب بودند.
از آن جوهر ترا آمد شعاعی درون دل ترا دارد وداعی
دلدار رفت و من به وداعی نسوختم یارب چه برق بر من آتش به جان گذشت
گمرهان پست همت را ز تیر «لا الاه» رهنمای و داعی میدان «الا الاه» کو
ابن زبیر برادری به نام رشید احمد داشت که در یمن می‌زیست، گویند آنجا ادعای خلافت نمود و داعیِ فاطمی آنجا او را زندانی کرد. خود ابن زبیر نیز در مدتی در یمن حبس بود. هر دو بعدها آزاد شدند و پس از رجب سال ۵۶۰ به مصر بازگشتند.