گریزنده

معنی کلمه گریزنده در لغت نامه دهخدا

گریزنده. [ گ ُ زَ دَ / دِ ] ( نف ) احترازکننده. فرار کننده. آبِق. داعِل. هارِب. نَفور. ( منتهی الارب ) :
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.فردوسی.تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته.نظامی.چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان.نظامی. || بمجاز ترسو :
به پرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد.فردوسی. || بدور. برکنار. فارغ :
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی.فردوسی.

معنی کلمه گریزنده در فرهنگ عمید

فرار کننده، کسی که از دست دیگری یا از برابر چیزی می کند.

معنی کلمه گریزنده در فرهنگ فارسی

۱ - ( اسم ) فرار کننده فرار . ۲ - فارغ برکنار : خداوند بخشایش و راستی گریزنده از کژی و کاستی . ۳ - ترسو : به پرموده گفت : ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد . جمع : گریزندگان .

جملاتی از کاربرد کلمه گریزنده

فروزنده چنان کز چرخ، انجم گریزنده چنان کز دیو، مردم
گریزنده کنعان به دشت یمن نهانی برون رفت با چندتن
نگه کرد از دور شداد عاد گریزنده زو عادی بدنژاد
گریزنده شد گالر از پادشاه شکسته شد او را سراسر سپاه
به بستم چو تجار شمشیر من گریزنده گشتم ز کشمیر من
ای شوخ گریزنده وی شاه ستیزنده وی از تو جهان زنده چون یافتمت باری
گریزنده از تن همه جان شده ز خون سنگ همرنگ مرجان شده
شتابنده از پیش و رهبر ز پس جهنده رهان و گریزنده رس
پراکنده شد لشکر از گرد زال گریزنده هر یک سراسیمه حال
بپرموده گفت ای گریزنده مرد تو گرد دلیران جنگی مگرد