معنی کلمه گریزنده در لغت نامه دهخدا
گریزندگان را در آن رستخیز
نه روی رهایی نه راه گریز.فردوسی.تنی دید چون موی بگداخته
گریزنده جانی به لب تاخته.نظامی.چو بر جنگ شد ساخته سازشان
گریزنده شد دیو از آوازشان.نظامی. || بمجاز ترسو :
به پرموده گفت ای گریزنده مرد
تو گرد دلیران جنگی مگرد.فردوسی. || بدور. برکنار. فارغ :
خداوند بخشایش و راستی
گریزنده از کژی و کاستی.فردوسی.