معنی کلمه دادن در لغت نامه دهخدا
یا نرجسی و بهاری
بده مرا یک باری.ابونواس.بیک گردش بشاهنشاهی آرد
دهد دیهیم و طوق و گوشوارا.رودکی.نفرین کنم بدرد ( ز درد ) و بلا این زمانه را
کو داد کبر و مرتبت این کوفشانه را.شاکر بخاری.بگربه ده و به غلبه سپرز و خیم همه
و گر یتیم بدزدد بزنش و تاوان کن.کسائی.یا رب مرا بعشق شکیبا کن
یا عاشقی بمرد شکیبا ده.اورمزدی.ترا تاسپه داد لهراسب شاه
و گشتاسب را داد گاه و کلاه.فردوسی.که هرکز میانه نهد پیش پای
مر او رادهم دخترم را همای.فردوسی.ازو شاد شد شاه و کرد آفرین
بدادش بدو باره خویش و زین.فردوسی.کرا داد خواهد خداوند گنج
نبایدکشیدن بسی درد و رنج.فردوسی.به هر سال چندانکه خواهی دهم
دوصد گنج از این پادشاهی دهم.فردوسی.بتو داد خواهم همی دخترم
نگه کن بروی و سر و افسرم.فردوسی.نهادند مهر از برمشک چین
فرستاده را داد و کرد آفرین.فردوسی.بتو دادم آن شهر و آن روستا
تو بفرست اکنون یکی پارسا.فردوسی.بیزدان چنین گفت کای دادگر
تو دادی مرا دانش و زورو فر.فردوسی.فرامرز را داد ببر بیان
بزرین کمربست او را میان.فردوسی.چو فرزند گردد سزاوار گاه
بدو ده بزرگی و گنج و سپاه.فردوسی.از ایران و توران و هندوستان
همان ترک تا روم و جادوستان.فردوسی.ترا داد یزدان بپاکی نژاد