خارش
معنی کلمه خارش در لغت نامه دهخدا

خارش

معنی کلمه خارش در لغت نامه دهخدا

خارش. [ رِ ]( اِمص ) خاریدن. ( ناظم الاطباء ). عمل خاریدن. ( فرهنگ شعوری ج ص 366 ). حِکَّه. خارخار. خارِشَک :
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات بر انگشت یکی ناخن است.ناصرخسرو.یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم.روحی ولوالجی.انجیر تو چون به خارش افتد
بستن نتوان تو را بزنجیر.سوزنی.به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی.نظامی.خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی بصد می کرد.نظامی.نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشیهای جهان چون خارش دست.نظامی.- خارش لب شتر ؛ خارشی است که در لب شتر عارض می شود. شُرس. ( منتهی الارب ).
- خارشهای ذهن ؛ شوایب. شکوک وارد بر ذهن. تردید. دودلی.
|| گر. جُرَب ْ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ). نَقس. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). عَرَر. اِکلَه. ( منتهی الارب )( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). شَذا. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). نُقب. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( منتهی الارب ). حکّه. ( دستورالاخوان ) :
چو سگ گرز علت خارش
متصل عضوهاش میخارد.ابوالمعانی ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ).|| ( اِ ) نام مرضی است که در نشستنگاه خارش شود.اُبنَه. ( منتهی الارب ).
خارش. [ رِ ]( اِ ) خناق. ( نام مرضی است که در گلو عارض میشود ).
خارش. [ رِ ] ( ع ص ) آخذ از روی عنف. دریابنده. گیرنده.

معنی کلمه خارش در فرهنگ معین

(رِ ) ۱ - (اِمص . ) خاریدن . ۲ - (اِ. ) گر، بیماری پوستی که با خارش همراه است .

معنی کلمه خارش در فرهنگ عمید

۱. خاریدن.
۲. پیدا شدن حالت یا علتی در پوست بدن که باعث خاریدن آن شود.
۳. (پزشکی ) = جرب

معنی کلمه خارش در فرهنگ فارسی

خاریدن
۱ -( اسم ) عمل خاریدن . ۲ - ( اسم ) گری جرب حکه سودا . ۳ - مرضی است که در گلو عارض میشود خناق.
آخذ از روی عنف دریابنده

معنی کلمه خارش در دانشنامه عمومی

خارِش، یکی از شایع ترین شکایات پوستی است که گاهی آن قدر شدید می شود که خواب و آرامش را از فرد می گیرد. شدت خارش گاهی به حدی است که بیمار با خاراندن های مکرر، بدنش را زخم می کند. مهم ترین علت های خارش حساسیت است.
بعضی مواقع خارش ها نشانگر حساسیت پوست به محیط یا مواد شوینده است به عنوان مثال سولفات لاریل سدیم می تواند باعث خارش بعد از استحمام شود. برای فرونشانی خارش باید محلی که خارش در انجا حس میشود را خاراند یا با لمس های مکرر بر طرف کرد یا در صورت خارش سمت چپ بدن، می توان در برابر آینه ایستاد و سمت راست را خاراند و برعکس. کریستف هلمشن، عصب شناس آلمانی، برای این اکتشاف جایزه ایگ نوبل سال ۲۰۱۶ در پزشکی را دریافت نمود.
در صورتی که خارش ثانویه باشد توصیه میشود علت آن درمان شود. مانند خارش ناشی از خشکی پوست، حساسیت یا بیماری هایی مانند جرب، شپش و عفونت قارچی. در سایر موارد می توان از آنتی هیستامینها مانند هیدروکسی زین و ستیریزین استفاده کرد.
خارش (آلبوم چندآهنگه). «خارش» ( به انگلیسی: Itch ) آلبومی چندآهنگه از گروه موسیقی آلترنتیو راک ریدیوهد است که در سال ۱۹۹۴ میلادی منتشر شد.

معنی کلمه خارش در دانشنامه آزاد فارسی

خارش (itch)
نوعی تحریک پایانه های عصبی پوست و غشای مخاطی. باعث تمایل به خاراندن محل می شود. این واژه در فرهنگ عامه به بیماری انگلی گال۱ هم اطلاق می شود.
scabies

جملاتی از کاربرد کلمه خارش

آلومینیوم تری‌استات به خاطر خاصیت ضد خارش و ضد عفونی کننده دارای کاربردهای درمانی است و به عنوان یک داروی بدون نسخه برای درمان التهاب گوش استفاده می‌شود .
تن چون پرنیان گل چه بینی؟ تو طالع بین که خارش مفرش آمد
چو خارش به پشت اندر افتاد و پیش چه فرزند مردم چه فرزند خویش
ج. التهاب اگزمایی مزمن؛ این حالت با افزایش ضخامت پوست، تشدید خطوط پوستی، خراش و ترک‌های پوستی و خارش متوسط تا شدید مشخص می‌شود. بیماری‌هایی که می‌توانند با این حالت تظاهر کنند عبارتند از: پای خشک و ترکدار، اگزمای نوک انگشتان تایپیست‌ها.[نیازمند منبع]
تو را عارض گلستانی کزان نارسته خار از گل مرا مژگان چو گلزاری که گل‌ها رسته از خارش
خوشا عشرت سرای کابل و دامان کهسارش که ناخن بر دل گل می زند مژگان هر خارش
چو جوشنده دریایی از سندروس بخارش همه زیره آبنوس
به پشت پای زده راحت دو عالم را ازان چه باک که خارش خلیده در کف پاست
صیحه ای زد اوفتاد و شد ز هوش در ره و آن پشته ی خارش بدوش
من ز شوق گلرخان نالم نه از جور رقیبان گرچه خارش دل خراشد بلبل از مستی خروشد
تورینگ را پدر علوم کامپیوتر و هوش مصنوعی می‌دانند و مهم‌ترین جایزهٔ علمی رایانه به‌افتخارش، جایزهٔ تورینگ نام گرفته‌است. او دارای نشان ویژهٔ سلطنتی انگلستان و عضو پیوستهٔ کالج سلطنتی بود.
آسوده چو گل ز زخم خارش چه غمست این را ز برهنه پای درویش بپرس
آن تازه گلم من که نباشد خارش با بلبل خوشگوی بود غمخوارش