معنی کلمه خارش در لغت نامه دهخدا
خارش گیتی ز سرت کی شود
تات بر انگشت یکی ناخن است.ناصرخسرو.یک شبی گفت کای فلان برخیز
خارش پشت پای بنشانم.روحی ولوالجی.انجیر تو چون به خارش افتد
بستن نتوان تو را بزنجیر.سوزنی.به هر خارش که با آن خاره کردی
یکی برج از حصارش پاره کردی.نظامی.خواهشی کو ز بهر خود می کرد
خارشم را یکی بصد می کرد.نظامی.نظر کردم ز روی تجربت هست
خوشیهای جهان چون خارش دست.نظامی.- خارش لب شتر ؛ خارشی است که در لب شتر عارض می شود. شُرس. ( منتهی الارب ).
- خارشهای ذهن ؛ شوایب. شکوک وارد بر ذهن. تردید. دودلی.
|| گر. جُرَب ْ. ( ناظم الاطباء ) ( فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ). نَقس. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). عَرَر. اِکلَه. ( منتهی الارب )( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). شَذا. ( منتهی الارب ) ( تاج العروس ) ( اقرب الموارد ). نُقب. ( لغت نامه مقامات حریری ) ( منتهی الارب ). حکّه. ( دستورالاخوان ) :
چو سگ گرز علت خارش
متصل عضوهاش میخارد.ابوالمعانی ( از فرهنگ شعوری ج 1 ص 366 ).|| ( اِ ) نام مرضی است که در نشستنگاه خارش شود.اُبنَه. ( منتهی الارب ).
خارش. [ رِ ]( اِ ) خناق. ( نام مرضی است که در گلو عارض میشود ).
خارش. [ رِ ] ( ع ص ) آخذ از روی عنف. دریابنده. گیرنده.