حض

معنی کلمه حض در لغت نامه دهخدا

حض. [ ح َض ض / ح ُض ض ] ( ع مص ) برانگیختن. ( دهار ) ( ترجمان عادل ). برانگیختن کسی و جز آن. برانگیختن کسی را بر جنگ کسی. حِضّیضی ̍. حُضّیی. براوژولیدن بر کاری. ( زوزنی ). تحضیض. افژولیدن. || تحریض به طعام. برانگیختن کسی را بر طعام. ( آنندراج ). || فاشویدن آتش. ( تاج المصادر بیهقی ). حث. ( مهذب الاسماء ). افژلیدن. ( تاج المصادر بیهقی ). || ( ص ) تازه. ( غیاث از شرح نصاب ).

معنی کلمه حض در فرهنگ معین

(حَ ) [ ع . ] (مص م . ) برانگیختن ، تحریک کردن .

معنی کلمه حض در فرهنگ عمید

کسی را به کاری برانگیختن، برانگیختن.

معنی کلمه حض در فرهنگ فارسی

( مصدر ) برانگیختن تحریک کردن .

معنی کلمه حض در ویکی واژه

برانگیختن، تحریک کردن.

جملاتی از کاربرد کلمه حض

دم زدی از راز عشقش حضرت خاتم اگر مهر خاموشی ازین دم بر لب خاتم نبود
آن آمر کل بود در این ماه ظهورش کاستاده قضا در پی خدمت به حضورش
عاقبت علمها باصل روند صاف چون رفت درد محض شوند
این هستی باطل چو شرر محض نمودست یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست
همچنین در منابع دیگر ورزشکاران کشورهای زیر در مسابقات حضور داشته‌اند.
راه ده ما را اگر چه مفلسان حضرتیم آیت قل یا عبادی آمده در شان ماست
ز خط حضور دل داغ دیده می داند به سایه رخت خود آن کس کز آفتاب کشید
ال-لیسب یک منطقهٔ مسکونی در یمن است که در استان حضرموت واقع شده‌است.
کلک سخن پرداز من شرم آیدش از حضرتت تا زیره در کرمان برد لؤلؤ بعمان آورد
تا نامزد بلهو و لعب گشت ماه عید در حضرت تو سرزده خورشید بی زوال
دلم خونست اندر قربت تو نخواهددید جز از حضرت تو
حضرت ستر معلا دیده‌ام ذات سیمرغ آشکارا دیده‌ام