حد
معنی کلمه حد در لغت نامه دهخدا

حد

معنی کلمه حد در لغت نامه دهخدا

حد. [ ح َدد ] ( ع مص ) دفع. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || منع. بازداشتن از کاری. ( تاج المصادر بیهقی ) ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || تیز کردن ، چنانکه کارد را با سوهان و سنگ و جز آن. || اندازه کردن. || تمیز دادن چیزی از چیزی. جدا کردن چیزی را از چیزی. پدید کردن.( از منتهی الارب ). || کناره چیزی پدید کردن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( منتهی الارب ). || ( اصطلاح منطق ) تعریف کردن. || خشم گرفتن بر. ( از منتهی الارب ) ( از اقرب الموارد ). تیز کردن برکسی. ( تاج المصادر بیهقی ). || حد بر کسی براندن. ( تاج المصادر بیهقی ). حد زدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || جامه سوک پوشیدن زن در سوک شوی. جامه سوک پوشیدن زن بعد از وفات زوج. ( از منتهی الارب ). || تیز گردیدن. ( منتهی الارب ) ( اقرب الموارد ). || پیوسته ماندن در آن و نگذاشتن آن را. ( منتهی الارب ). || ( اِمص ) تیزی. تندی. برندگی. ( آنندراج ) :
بطول و عرض و رنگ و گوهر و حد
چو خورشیدی که درتابد ز روزن.منوچهری [ در صفت شمشیر ممدوح ].
حد. [ ح َدد ] ( ع اِ ) حائل میان دو چیز. ( منتهی الارب ). حاجز بین دو شی ٔ. فاصل میان دو چیز. فصل. الفصل بینک وبینه. ( تعریفات جرجانی ). || نهایت هرچیز.منتهای هر چیزی. ( منتهی الارب ). کران. کرانه. ( ترجمان عادل بن علی منسوب بجرجانی ) کنار. کناره. ( مهذب الاسماء ). غایت. جانب. سوی. طرف. ( آنندراج ). سمت. زی. جهت. ضلع. جنبه. || ( اِمص ) دلاوری. ( منتهی الارب ). || تیزی شراب. سورت شراب. ( منتهی الارب ). || سبکی مردم از غضب. ( منتهی الارب ). || ( اِ ) اندازه کرده خدای تعالی. ( منتهی الارب ). || جاه. ( مهذب الاسماء ). || گناه. ذنب که حد دارد: اصبت حداً؛ ای ذنباً. ( از منتهی الارب ). || تیزنای کارد و شمشیر. ( مهذب الاسماء ). || ( اصطلاح فقه ) حکم شرعی. ج ، حدود. ( منتهی الارب ). || اندازه. مقدار. قدر.طور. شؤبوب. ( اقرب الموارد ). ج ، حدود. گاهی بصورت اصلی مشدد و گاهی با تخفیف در شعر فارسی آمده است. مثال مشدد : ما را چندان ولایت در پیش است...که آنرا حد و اندازه نیست. ( تاریخ بیهقی ). و علی تکین را که... در این فترت که افتاد بادی در سر کرده است بدان حد و اندازه که بود بازآوردن. ( تاریخ بیهقی ). از حد و اندازه بیرون تکلف بر دست گرفت. ( تاریخ بیهقی ص 363 ). بحکم آنکه خدمتی پسندیده کرد و بابک خرم دین را برانداخت [ افشین ]... او را بسبب این از حد و اندازه افزون بنواختیم [ معتصم ]. ( تاریخ بیهقی ص 170 ). و برده و غنیمت را حد و اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ص 114 ). بنده را [ خواجه احمد حسن ] آن غرض بجای آمد و همگان بدانستند که حد خویش نگاه باید داشت. ( تاریخ بیهقی ص 166 ). این روز بار داد، چندان نثار کردند که حد و اندازه نبود. ( تاریخ بیهقی ص 349 ). من [ احمد عبدالصمد ] آغازیدم عربده کردن و او را مالیدن تاچرا حد ادب نگاه نداشت پیش خوارزمشاه و سقطها گفت. ( تاریخ بیهقی ص 337 ). و بر خصوص درختان جوز چندان است کی آنرا حدی نباشد. ( فارسنامه ابن البلخی ص 144 ).

معنی کلمه حد در فرهنگ معین

(حَ دّ ) [ ع . ] (اِ. ) ۱ - حایل میان دو چیز. ۲ - انتها، کرانه . ۳ - تیزی . ۴ - اندازه . ۵ - کیفر و مجازات شرعی .

معنی کلمه حد در فرهنگ عمید

۱. اندازه، مقدار.
۲. کرانه، مرز.
۳. (اسم ) [جمع: حُدُود] حائل و حاجز میان دو چیز.
۴. کناره و انتهای چیزی.
۵. (فقه ) عقوبت و مجازات شرعی برای گناهکار و مجرم، مانندِ تازیانه زدن شراب خوار.
۶. [قدیمی] تمیز دادن چیزی از چیزی.
۷. [قدیمی] پدید کردن کنارۀ چیزی.
۸. [قدیمی] برای زمینی حد و مرز قرار دادن.
۹. [قدیمی] تیزی، برندگی.
۱۰. [قدیمی] تیزی شراب.

معنی کلمه حد در فرهنگ فارسی

(اسم ) ۱ - حایل میان دو چیز. ۲- کنار. چیزی انتها کرانه مرز : (( یک حد این مزرعه رود .. است ) ) ۳ - تیزی (شمشیر و مانند آن ) تندی . یا حد سیف . دم تیغ تیز نای شمشیر . ۴ - اندازه : (از حد خود تجاوز میکند. ) یا بیرون از حد. بیشمار . یا تا حدی . تا اندازه ای . یا حداقل . کمترین اندازه کمینه . یا حداکثر . بیشترین اندازه بیشینه . یا حد و حصر. اندازه و حد . یا زیاده از حد . بیش از انداز. مقرر . یا از حد بردن . بیش از اندازه مقرر . یا از حد بردن . بیرون از اندازه کاری را کردن . یا از حد در گذشتن ( گذشتن ) . ۱ - افراط کردن . ۲ - تعی کردن تجاوز کردن . یا حد و حصر نداشتن . بی اندازه بودن . ۵ - هر خطا که برای آن عقوبتی مقدر باشد مجازاتی است که اسلام بنص معین برای جرم تعیین کرده و آن تنبیه بدنی و مقدارش قطعی است یعنی حداکثر و حداقل ندارد . توضیح فرق تعزیر و حد آنست که حد در شرع معین است لیکن تعزیر برای امام بسته است و حد به شبهه ساقط شودلیکن تعزیر با شبهه هم واجب است. و حد بر کودک نیست و تعزیر بر کودک لازم است و حد بر ذمی جاری شود لیکن تعزیر بر او نیست . ۶ - تعریف شئ بذاتیات. توضیح حد عبارت از ممیز ذاتی و رسم ممیز عربی است و مدار تمام بودن حد و رسم اشتمال آن بر جنس قریب است . مقومات ماهیت در مقام تفصیل حد است و در مقام اجمال محدود و حد از محدود خارج نیست و تفاوت حد و محدود باجمال و تفصیل است . یا حد تام. تعریفی که مرکب از جنس و فصل قریب باشد چنانکه در تعریف انسان (( حیوان ناطق ) ) آرند . ( دستور ۱۶ : ۲ فرع . سج . ) یا حد ناقص . تعریفی که مرکب از فصل قریب و جنس بعید و یا فقط فصل باشد چنانک درتعریف انسان (( جسم نامی ناطق ) ) یا(( ناطق ) ) تنها آرند( دستور ۱۶ : ۲ فرع . سج . ) ۷ - ( مصدر ) باز داشتن . ۸ - تعدی کردن تجاوز کردن .
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز

معنی کلمه حد در فرهنگستان زبان و ادب

{UL} [تغذیه] ← حد بالای دریافت

معنی کلمه حد در دانشنامه عمومی

حد (ریاضی). در ریاضیات، حد ( به انگلیسی: Limit ) ، مقداری است که یک تابع ( یا دنباله ) با نزدیک شدن ورودی ( یا اندیس ) به مقداری، به آن نزدیک می شود. حد، یک مفهوم اساسی در حسابان و در حالت کلی، در آنالیز ریاضی است و در تعریف پیوستگی، مشتق و انتگرال کاربرد دارد. حد، رفتار یک تابع را بیان می کند. در واقع، رفتار آن را در نقاط روی صفحه یا در بی نهایت ارزیابی می کند.
مفهوم حد یک دنباله، درحالت کلی تر، به مفهوم یک شبکه توپولوژیک، تعمیم داده می شود، که ارتباط نزدیکی با حد و حد مستقیم در نظریهٔ رده ها دارد.
ریاضی دانان پیش ازآن که مفهوم دقیق حد را به دست دهند، دربارهٔ آن، مجادله بسیار کرده اند. یونانی ها در عصر باستان درکی از مفهوم حد داشته اند. برای نمونه، ارشمیدس مقدار تقریبی محیط دایره را با استفاده از محیط چندضلعی های منتظم محاط در دایره ای به شعاع یک، وقتی که تعداد اضلاع، بی کران افزایش می یابد، به دست آورد. در قرون وسطی نیز تا دورهٔ رنسانس، مفهوم حد برای به دست آوردن مساحت شکل های گوناگون به کار گرفته می شد.
در نوشتار ریاضی، حد را گاهی با lim نمایش می دهند، مانند lim ( an ) = a، گاهی با یک پیکان رو به راست ( → ) ، مانند an → a و گاهی هم به فارسی حد می نویسند.

برای تابع حقیقی f ( x ) و عدد حقیقی c، عبارت
بدین معناست که اگر x به اندازهٔ کافی به c نزدیک شود، f ( x ) به اندازهٔ دل خواه به L نزدیک خواهد شد. رابطهٔ ریاضی بالا چنین خوانده می شود: «حد f از x هنگامی که x به c نزدیک می شود برابر L است. »
کوشی، ۱۸۲۱ میلادی، و به دنبال او، کارل وایراشتراس، تعریفی که در بالا برای حد داده شد را به زبان ریاضی بیان کردند، که در سدهٔ ۱۹ میلادی با نام «تعریف ( ε, δ ) حد» شناخته شد. آن ها در این تعریف، از اپسیلون، ε، برای نشان دادن یک مقدار مثبت بسیار کوچک بهره بردند. هنگامی که «f ( x ) به اندازهٔ دلخواه به L نزدیک می شود» به این معنی است که مقدار f ( x ) کم کم در بازهٔ ( L - ε, L + ε ) جای می گیرد. با کمک قدر مطلق چنین می نویسیم: |f ( x ) - L| < ε. عبارت «هنگامی که x به اندازهٔ کافی به c نزدیک می شود» به این معنی است که مقدارهای حقیقی از x را در نظر داریم که فاصلهٔ آن ها از c کمتر از عدد مثبت دلتا، δ باشد؛ یعنی x عضو یکی از دو بازهٔ ( c - δ, c ) یا ( c, c + δ ) است، نوشتار ریاضی این عبارت چنین است: ۰ < |x - c| < δ. نامساوی نخست یعنی فاصلهٔ میان c و x بیشتر از صفر است و x ≠ c است در حالی که نامساوی دوم می گوید فاصلهٔ x از c کمتر از δ است.
حد (نظریه رسته ها). در نظریه رسته ها که شاخه ای از ریاضیات است، مفهوم مجرد حد ( به انگلیسی: Limit ) خواص اساسی سازه های جهانی چون ضرب، عقب برها و حد معکوس را در خود جمع می کند. مفهوم دوگان آن یعنی هم حد سازه هایی چون اجتماعات مجزا، جمع های مستقیم، هم ضرب ها، برون برها و حد مستقیم را تعمیم می دهد.
همچون مفاهیم خواص جهانی و تابعگون های الحاقی که قویاً به هم مرتبطند، حد و هم حد نیز در مراتب بالای تجرید وجود دارند. به منظور فهمشان ابتدا باید مثال هایی که این مفاهیم سعی بر تعمیمشان دارند را مطالعه کرد.
حدها و هم حدها در رسته ای چون C به کمک نمودارها در C تعریف می شوند. به طور صوری، یک نمودار به شکل J در C تابعگونی از J به C است:
F : J → C
رسته J را می توان به صورت رسته اندیس و نمودار F را به عنوان اندیس گذار اشیاء و ریخت ها در C دید که الگوی اندیس گذاری اش را از رسته اندیس J می گیرد. اغلب به مواردی علاقه مندیم که در آن J رسته ای کوچک یا حتی متناهی باشد. یک نمودار را کوچک یا متناهی گوییم هرگاه J به ترتیب کوچک یا متناهی باشد.
فرض کنید F : J → C یک نمودار به شکل J در رسته ای چون C باشد. یک مخروط به F شیئی چون N از C است به همراه خانواده ψ X : N → F ( X ) از ریخت ها که توسط اشیاء X از J اندیس شده باشند، چنان که برای هر ریخت f : X → Y در J داشته باشیم F ( f ) ∘ ψ X = ψ Y .
یک حد برای نمودار F : J → C مخروطی چون ( L , ϕ ) به F است چنان که برای هر مخروط ( N , ψ ) به F وجود داشته باشد ریخت یکتایی چون u : N → L چنان که برای تمام X در J داشته باشیم ϕ X ∘ u = ψ X :
• مشارکت کنندگان ویکی پدیا. «Limit ( Category Theory ) ». در دانشنامهٔ ویکی پدیای انگلیسی، بازبینی شده در ۷ سپتامبر ۲۰۱۹.
معنی کلمه حد در فرهنگ معین
معنی کلمه حد در فرهنگ عمید

معنی کلمه حد در دانشنامه آزاد فارسی

حد (ریاضیات). حَدّ (ریاضیات)(limit)
در دنبالۀ نامتناهی، مقدار ثابتی که دنباله درنهایت به آن میل می کند؛ به عبارت دیگر، به ازای هر فاصلۀ دلخواه و هرقدر کوچک، فاصلۀ جمله های دنباله از آن مقدار ثابت، از جمله ای به بعد، از فاصلۀ موردنظر کمتر می شود. به زبان ریاضی، می گویند دنبالۀ{an} (...,۱,۲,۳=n)، وقتی n به بی نهایت میل می کند، دارای حد L است، اگر به ازای هر عدد مثبت داده شده مانند ε، هرقدر کوچک، عدد صحیح مثبتی مانندN وجود داشته باشد، چنان که به ازای هرn >N(فرمول ۱)مثلاً حد دنبالۀ(فرمول ۲)صفر است، زیرا می توان به ازای هر عدد مثبتی، هرقدر کوچک، N را چنان مشخص کرد که جملات بعد از جملۀ N ام، اختلافشان با صفر کمتر از آن عدد باشد.
فرمول ۱: فرمول ۲:
مثلاً، اگر عدد را یک میلیونیم در نظر بگیریم، ازجملۀ یک میلیونیم به بعد، اختلاف جمله ها با صفر کمتر از یک میلیونیم است. حد نسبت های دنبالۀ فیبوناتچی برابر (فرمول ۳)، یعنی همان نسبت طلایی، است.
فرمول ۳:
حد تابع در یک نقطه، مقداری است که تابع به اندازۀ دلخواه به آن نزدیک می شود، اگر متغیر را به اندازۀ کافی نزدیک به آن نقطه در نظر بگیریم. به زبان ریاضی، حد تابع f در نقطۀ c برابر است با L، اگر به ازای هر عدد مثبت مانند ε ، هرقدر کوچک، عدد مثبتی مانند δ وجود داشته باشد، به قسمی که(فرمول ۴)هرگاه (فرمول ۵)، در این صورت، می نویسند.(فرمول ۶)و می خوانند «L حد تابع f است، وقتی x به c میل می کند».
فرمول ۴: فرمول ۵: فرمول ۶:
حد تابع وقتی متغیر بی نهایت بزرگ می شود، مقداری است که تابع به اندازۀ دلخواه به آن نزدیک می شود، اگر متغیر را به اندازۀ کافی بزرگ بگیریم. به زبان ریاضی، حد تابع f وقتی x به سمت به اضافۀ بی نهایت میل می کند برابر L است، اگر به ازای هر عدد مثبت ε ، عددی چون M وجود داشته باشد، به قسمی که(فرمول ۷)اگر x>M. در این صورت می نویسند (فرمول ۸). اگر x به سمت منهای بی نهایت میل کند و بی نهایت کوچک شود، در تعریف بالا به جای x>M باید قرار داد x<M و نوشت (فرمول ۹).
فرمول ۷: فرمول ۸: فرمول ۹:
حد (فقه و حقوق). حَدّ (فقه و حقوق)
(جمعِ حدود) اصطلاحی قرآنی و در شرع اسلام، کیفری که نوع و میزان آن تعیین شده باشد. نیز به معنای معیاری است که مؤمنان نباید از «مرز» آن بگذرند. جرایمی که حدّ آن ها در قرآن ذکر شده عبارت اند از زنا، سرقت، قَذْف و محاربه. حدّ بر خلاف تعزیر است که در آن تعیین مقدار عقوبت جرم (گناه) برعهدۀ قاضی واگذار شده است. کیفرهای قصاص و دیات نیز جزء حدود است. آخرین بخش اغلب کتاب های فقهی را حدود و دیات تشکیل می دهد.
حد (منطق). حَدّ (منطق)
(در لغت به معنای کرانه و کناره و انتها) در منطق در دو حوزه به کار می رود: ۱. در حوزۀ معرّف، حد یا تعریف کامل، در برابر رسم قرار دارد و آن تعریفی است دقیق و کامل که از ذاتیات مجهول می گیرد و ماهیّت مجهول (معرَّف) را می شناساند. حد، به دو نوع تقسیم می شود: الف. حدّتام = جنس قریب + فصل قریب، مثل حیوان ناطق در تعریف انسان. از حدّتام به حدّ حقیقی نیز تعبیر می شود؛ ب. حدّناقص= جنس بعید + فصل قریب، مثل جسم نامی ناطق در تعریف انسان؛ ۲. در حوزۀ حجّت، حدّ، نام اجزای قیاس اقترانی حملی است و به سه نوع تقسیم می شود: الف. حد اصغر یا اصغر، یعنی موضوع نتیجۀ قیاس؛ ب. حد اکبر یا اکبر، یعنی محمول نتیجۀ قیاس؛ ج. حد اوسط یا اوسط، یعنی واژه ای که در هر دو مقدمه (صغری و کبری) تکرار می شود و با حذف آن در جریان نتیجه گیری (استنتاج)، به شرط رعایت شرایط انتاج، از قیاس، نتیجۀ صحیح به دست می آید، چنان که در قیاس: «سقراط، انسان است/ هر انسانی فانی است» (مُقَدَمَتَین)/ «سقراط فانی است»، «سقراط»، اصغر است، «فانی»، اکبر و «انسان»، اوسط. در زبان فارسی از حد اکبر، حد اصغر و حد اوسط به حدّ مهین، حد کهین و حدّ میانگین نیز تعبیر شده است.

معنی کلمه حد در دانشنامه اسلامی

[ویکی فقه] حدّ یکی از اقسام احکام، در اسلام است.
«حد» در لغت، به معنای منع می باشد.
[ویکی فقه] حد (ابهام زدایی). واژه حد ممکن است در معانی ذیل به کار رفته باشد: • حد (فقه)، یکی از اقسام احکام، در اسلام و دارای کاربرد در باب قضایی فقه• حد (منطق)، یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق، به معنای تعریف فراهم آمده از ذاتیات شیء
...
[ویکی فقه] حد (فقه). حدّ یکی از اقسام احکام، در اسلام است.
«حد» در لغت، به معنای منع می باشد.
تعریف حدّ در شرع
حدّ در شرع، عبارت است از: کیفری که برای برخی از گناهان در قانون اسلام تعیین شده است. تناسب این تعریف با معنای لغوی در آن است که اجرای حدود، وسیله منع مردم از گناهان می باشد.
تعریف تعزیر در لغت
«تعزیر» در لغت، به معنای تأدیب است.
تعریف تعزیر در شرع
...
[ویکی فقه] حد (منطق). حد یکی از اصطلاحات به کار رفته در علم منطق بوده و به معنای تعریف فراهم آمده از ذاتیات شیء است.
در مباحث منطق، سه کاربرد برای واژه «حدّ» شمرده شده است: ۱. در باب ایساغوجی؛ به معنای معرّفِ مشتمل بر ذاتیات ماهیت است. ۲. در باب برهان؛ به معنای مفردات تشکیل دهنده مقدمات برهان که شامل حد اصغر، حد اوسط و حد اکبر است. ۳. در باب برهان: به معنای خصوصِ اوسط که علت ذاتی است.
اقسام معرف
مُعرِّف به لحاظ نوع تالیف به «حدّ» و «رسم» تقسیم می شود. حدّ (در باب ایساغوجی)، معرِّف یا تعریفی است که از ذاتیات یک شیء فراهم آمده باشد؛ مانند تعریف انسان به حیوان ناطق؛ به دیگر سخن، حد، نوعی معرِّف است که یا باعث تصور تمام ذاتیات شیء و شناسایی حقیقتِ ماهیت مجهول (حد تام) و یا دست کم سبب شناسایی برخی ذاتیات آن می شود (حد ناقص)، و آن چیزی که برای آن، حد آورده می شود «محدود» نام دارد. حدّ جز در ماهیات و ذوات مرکبه (دارای جنس و فصل) راه ندارد و اما ذوات و اشیای بسیط و غیر مرکب، تنها از طریق ذکر لوازم و آثار آنها قابل تعریف اند. ذات ماهیت مرکب، جز از راه شناختن اجزای مفهومی و ماهیتی (ذاتیات) آن شناخته نمی شود و اجزای مفهومی یا ذاتیات، اجناس و فصولی اند که ماهیت مجهول از آنها تالیف یافته است. بنابراین تشکیل حد ممکن نیست، مگر اینکه از راه تحلیل ذهنی، اجزا و مقومات مفهومی ماهیت را گرد آورند و جمله ای فراهم کنند که اجناس و فصول ماهیت به تمامی (یا برخی) در آن ذکر شده باشد.
نتایج حد تام
حد در صورتی که تام باشد اشتراکات و امتیازات داخلی و ذاتی مجهول را بیان می کند. از تشکیل حد، دو نتیجه به دست می آید: ۱. تصور تفصیلی ذات و آگاهی از اجزای مشترک و مختصِ داخل در ذات شیء؛ ۲. تشخیص افراد و مصادیق آن ماهیت از افراد و مصادیق ماهیات دیگر، از طریق تصور مشارکات و ممیزات ذات.
نکته
...

معنی کلمه حد در ویکی واژه

limite
حایل میان دو چیز.
انتها، کرانه.
تیزی.
اندازه.
کیفر و مجازات شرعی.

جملاتی از کاربرد کلمه حد

روز و شب در نظرت موج زنان بحر قدم حیف باشد که به لوث حدث آلوده شوی
خواب دیدم خواجهٔ معطی المنی واحد کالالف ان امر عنی
رهروِ منزلِ عشقیم و ز سرحدِّ عَدَم تا به اقلیمِ وجود این همه راه آمده‌ایم
نیست در رشته وحدت خم و پیچ همه او آمد و باقی همه هیچ
وحدت ذات است که بی ابتداست کثرت اسم است که بی منتهاست
چون عراقی حدیث او بشنید زارتر من ز پار می‌گریم
احسان و وفای تو به حدی است بس اندک لیکن حسد و مگر تو بی‌حد و کنار است
دستش‌ گه رفع قلم حد است بر دفع ستم در ملک از او نفع نعم در دهر از او نفی فتن
باز دل را که پی تو می‌پرید از عطای بی‌حدت چشمی رسید
به معنی اهل دین را راه وحدت دو دارد هم طریقت هم شریعت