معنی کلمه جفت در لغت نامه دهخدا
جفت. [ ج ُ ] ( ص ، اِ ) زوج. مقابل فرد. ( برهان ). ضد طاق. ( انجمن آرا ). هر عددی که نصف صحیح دارد مثل دو و چهار و شش و مقابل آن تا و طاق است مثل یک و سه و پنج. ( فرهنگ نظام ). زکا. ( ناظم الاطباء ). شَفع. ( ترجمان القرآن ). شفع مقابل وَتر. ( تاج العروس ). دوگان. دوگانه. دوتای. دوتا. دولنگه :
خداوند دارنده هست و نیست
همه چیز جفت است و ایزد یکیست.فردوسی.شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت
ما همه جفتیم فرد است ایزد جان آفرین.منوچهری.شاید بدن که آید جفتی کمان خوب
زین خم گرفته پشت من و ابروان تو.منصورمنطقی رازی.و چشم را جفت آفرید بعد از آن گوش را آفرید تا علم و حکمت بشنود و این را نیز جفت آفریدبعد از آن بینی را آفرید. ( قصص الانبیاء ).
نتوان گفت فریدی که نه ای
جفت فضلی نبود جفت فرید.سوزنی.گفت هر رازی نشاید بازگفت
جفت ، طاق آید گهی ، گه طاق جفت.مولوی.یک جفت کفش ؛ دو لنگه کفش برای پای راست و چپ. جفت سبیل ؛ دو لنگه سبیل که در دو سوی لب باشد. || نری و ماده یی. یکی نر و ماده که زوج یکدیگر باشند. دو تا. دو تا که یکی زوج دیگری باشد :
به پیش اندر آمدش آهو دو جفت
جوانمرد خندان به آزاده گفت
کدام آهو افکنده خواهی به تیر
که ماده جوانست و همتاش پیر.فردوسی.یک جفت کبوتر؛ دو کبوتر.
|| زن. زوجه. همسر مرد. زن نسبت به شوهر :
فژاگن نیم سالخوره نیم
ابر جفت ، بیدادکرده نیم.ابوشکور بلخی.هر که او مرد است جفت از زن کند.لبیبی.اگر آرزوی در دنیا نیافریدی کس سوی غذا که در آن بقای تن است و سوی جفت که در او بقای نسل است ننگریستی و مردم نماندی. ( تاریخ بیهقی ).