معنی کلمه تن آسانی در لغت نامه دهخدا
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی.رودکی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.فردوسی.تن آسانی ازداد و رنج من است
کجا آب و خاک است گنج من است.فردوسی.تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهداو زهر نگزایدت.فردوسی.که پیروزی و شوربختی از اوست
تن آسانی و رنج و سختی از اوست.فردوسی.به تن آسانی بر بالش دولت بنشین
چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر.فرخی.خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی.( ویس و رامین ).برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت و از تنش تن آسانی.ناصرخسرو.زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی.مسعودسعد.ندهد رنج آن کل کافر
هیچ کس خلق را تن آسانی.سوزنی ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ).بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی.خاقانی.کُردِ صحرا رو بیابانی
چون از او یافت آن تن آسانی
به تولای خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد.نظامی.گه سختی ، تن آسانی پذیرند
تو گویی دست و ایشان پای گیرند.نظامی.ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست.
مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست.سعدی.تن آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی.سعدی ( گلستان ).و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. ( جهانگشای جوینی ).
رجوع به تن آسائی شود.
|| شفقت و مهربانی. ( ناظم الاطباء ).