معنی کلمه تغابن در لغت نامه دهخدا
سخت تغابنی بود حور حریرسینه را
لاف زنی خارپشت از صفت سمنبری.خاقانی.سفله مستغنی و سخی محتاج
این تغابن زبخشش قدر است.خاقانی.بسی از خویشتن بر خویشتن زد
فروخورد آن تغابن را و تن زد.نظامی.دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل برنیاید. ( گلستان ).
بخندید و گفتا به صد گوسفند
تغابن نباشد رهایی ز بند.( بوستان ).به دندان گزید از تغابن یدین
بماندش در او دیده چون فرقدین.( بوستان ).بیم آنست دمادم که چو پروانه بسوزم
از تغابن که تو چون شمع چرا شاهد عامی.سعدی.جای آنست که خون موج زند در دل لعل
زین تغابن که خزف می شکند بازارش.حافظ.
تغابن. [ ت َ ب ُ ] ( اِخ ) سوره ای از سوره های قرآن. ( از اقرب الموارد ). سوره شصت و چهارم از قرآن کریم. مکیه و آن هیجده آیت است و آغاز آن : بسم... یسبح ما فی السموات... پس از منافقین و پیش از طلاق.
تغابن. [ت َ ب ُ ] ( اِخ ) ( یوم الَ... ) روز قیامت است بدان جهت که اهل جنت اهل دوزخ را در زیان و غبن اندازند. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ): یوم یجمعکم لیوم الجمع ذلک یوم التغابن... ( قرآن 64 / 9 ).