تصلف

معنی کلمه تصلف در لغت نامه دهخدا

تصلف. [ ت َ ص َل ْ ل ُ ]( ع مص ) لاف زدن. ( تاج المصادر بیهقی ) ( زوزنی ) ( غیاث اللغات ) ( آنندراج ) ( از اقرب الموارد ). لاف زنی نمودن و چاپلوسی کردن. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). تملق. ( اقرب الموارد ) : آفت عقل تصلف است... و آفت دل ضعیف ، آواز قوی. ( کلیله و دمنه ). و ممکن است که این سخن در لباس تصلف بخاطر گذرد. ( کلیله و دمنه ).
مرد صوفی تصلفی بنمود
خود تصوف تکلفی بنمود.سنائی.از تکلف و تصلف تجنب نمایی. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || ملول شدن شتر از علف شیرین و میل نمودن بسوی شوره گیاه. || در زمین درشت افتادن قوم. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

معنی کلمه تصلف در فرهنگ معین

(تَ صَ لُّ ) [ ع . ] (مص ل . ) لاف زدن ، تملّق گفتن .

معنی کلمه تصلف در فرهنگ عمید

۱. تملق گفتن، چاپلوسی کردن.
۲. لاف زدن.

معنی کلمه تصلف در فرهنگ فارسی

۱ -( مصدر ) لاف زدن گزاف گفتن . ۲ - تملق گفتن چاپلوسی کردن . ۳ - ( اسم ) لاف گویی باد پرانی . ۴ - چاپلوسی .

معنی کلمه تصلف در ویکی واژه

لاف زدن، تملّق گفتن.

جملاتی از کاربرد کلمه تصلف

بعضی چون قامت سرو قبا پوش و بعضی چون قد صنوبر ردا بر دوش، جمعی چون گلبن در لباس تکلف و برخی چون ارغوان در ثیاب تصلف، بر هر قدمی لاله رخساری و بر هر طرفی مشک عذاری.
نی رقم کلک تکلف بر او نی کلف داغ تصلف بر او
بد زهره تر از ناقه و لیکن ز تصلف چون ناقه همه گرد در افکنده بمعطس
نایت بجز تصلف و ناحق شناختن از مردم مزور بی اصل و بی تبار
دمنه گفت: جز بدین آواز، ملک را از وی هیچ ریبتی دیگر بوده است؟ گفت: نی. گفت: نشاید که ملک بدین موجب مکان خویش خالی گذارد و از وطن مالوف خود هجرت کند، چه گفته‌اند که آفت عقل تصلف است، و آفت مروت چربک، و آفت دل ضعیف آواز قوی. و در بعضی امثال دلیل است که به هر آواز بلند و جثه قوی التفات نشاید نمود. شیر گفت: چگونه است آن؟
نه در او رنگ تکلف باشد نه در او بوی تصلف باشد
عیب نبود تصلف از عاشق کفر نبود اناالحق از حلاج
تصلف: تصلف در لغت لاف‌زدن و تملق کردن باشد و در اصطلاح چنان بود که شاعر در مدح خویش مبالغه کند.
ملک گفت: به ناحق کشتی ایران‌دخت را، ای بلار! گفت: سه تن به ناحق در کارها شرع کنند: آنکه تصلف دروغ بسیار کند، و فعل و قول را به تحقیق نرساند، و کاهلی که بر خشم قادر نباشد؛ و پادشاهی که هرکسی را بر عزایم خاصه در کارهای بزرگ اطلاع دهد. ملک گفت: ما از تو ترسانیم. ای بلار! گفت: غلبهٔ هراس بی موجبی بر چهار کس معهود است: آن مرغی خُرد که بر شاخ باریک نشسته باشد و می‌ترسد از آنچه آسمان بر وی افتد، و از برای دفع آن پای در هوا می‌دارد، و کلنگ که هردو پای از برای گرانی جسم خود بر زمین ننهد، و کرمی که غذای او خاک است و او ترسان از آنچه نماند، و خفاش که روز بیرون نیاید تا مردمان به جمال او مفتون نگردند و همچون دیگر مرغان اسیر دام و محبوس قفص نشود.
کل شیء قاله غیرالمفیق ان تکلف او تصلف لا یلیق
نوعی دیگر از مبالغه با نام تصلف در بعضی کتب بدیعی ذکر شده‌است.
زن گفت: «ترا چه سر است و از کجا می‌دانی که مرا پسر خواهد بود؟ و ممکن است که مرا خود فرزند نباشد، و اگر اتفاق افتد پسر نیاید. وانگاه که آفریدگار، عز اسمه و علت کلمته، این نعمت ارزانی داشت، هم شاید بوَد که عمر مساعدت نکند. در جمله این کار دراز است و تو نادان‌وار بر مرکب تمنی سوار شده‌ای و در عرصه تصلف می‌خرامی.»