معنی کلمه تذرو در لغت نامه دهخدا
تذرو تا همی اندر خرند خایه نهد
گوزن تا همی از شیر پر کند پستان.ابوشکور.بگاه سایه بر او بر تذرو خایه نهد
بگاه شیب بدرّد کمند رستم زال.منجیک.چه نامست این مرد بر سان سرو
بسرخی رخانش چو خون تذرو.فردوسی.چو از آمدنْشان شد آگاه سرو
بیاراست لشکر چو پرّ تذرو.فردوسی.برفتم ز درگاه شاهی به مرو
بگشتم چو اندر گلستان تذرو.فردوسی.مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پُر تذروان خرامنده و کبکان دری.فرخی.خرم تر از بهاری زیباتر از نگاری
چابک تر از تذروی فرخ تر از همائی.فرخی.کاخ او پر بتان آهو چشم
بزم او پرتذرو کبک خرام.فرخی.گشت نگارین تذرو پنهان در مرغزار
همچو عروس غریق در بن دریای چین.