خرامنده

معنی کلمه خرامنده در لغت نامه دهخدا

خرامنده. [ خ َ م َ دَ / دِ ] ( نف ) کسی که با شوکت و حشمت و ناز و بزرگواری راه می رود و می خرامد. کسی که با زیبایی می خرامد. سیرکننده با ناز. ( از ناظم الاطباء ) :
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پرتذروان خرامنده و کبکان دری.فرخی.خرامنده می گشت بر پشت بور
بگور افکنی همچو بهرام گور.نظامی.جهاندار در موکب خاص خویش
خرامنده بر کبک رقاص خویش.نظامی.آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.نظامی.زَیّافَه ؛ شتر خرامنده. ( السامی فی الاسامی ).
مَیَّاس ؛ خرامنده. متقدی ؛ خرامنده بناز. ( منتهی الارب ).

معنی کلمه خرامنده در فرهنگ معین

(خُ مَ دِ ) (ص فا. ) آن که با ناز و تکبر راه رود.

معنی کلمه خرامنده در فرهنگ عمید

ویژگی کسی که با ناز و وقار و به زیبایی راه می رود.

معنی کلمه خرامنده در فرهنگ فارسی

( اسم ) آنکه با ناز و تکبر راه رود .

معنی کلمه خرامنده در ویکی واژه

آن که با ناز و تکبر راه رود.

جملاتی از کاربرد کلمه خرامنده

از نسج دولت تو خرامنده هر زمان با گونه گون نوا تن عریان روزگار
خرامنده بر سبزهٔ آن زمی خیالی نیابد به جز خرمی
فروزنده خورشید طوبی خرام خرامنده طاووس طوطی خرام
فرستاده از در درآمد دلیر سوی تخت شد چون خرامنده شیر
آن خرامنده ماه خرگاهی شد طلبکار آب چون ماهی
خرامنده درختی بُد بلند، اندام دلجویت نقاب نازکینت را، هوای باد از رویت
بگریم به چهر دلارای تو ویا بر خرامنده بالای تو؟
خرامنده سروی سراپای نوش شبش از درازی گذشته ز دوش
ماهی ست درخشنده چو بر پشت سمند است سروی ست خرامنده چو بر روی زمین است
خرامنده کبک ظفر یافته پرید از برکبک بر تافته