معنی کلمه خرامنده در لغت نامه دهخدا
مجلس تو ز نکورویان چون باغ بهار
پرتذروان خرامنده و کبکان دری.فرخی.خرامنده می گشت بر پشت بور
بگور افکنی همچو بهرام گور.نظامی.جهاندار در موکب خاص خویش
خرامنده بر کبک رقاص خویش.نظامی.آن خرامنده ماه خرگاهی
شد طلبکار آب چون ماهی.نظامی.زَیّافَه ؛ شتر خرامنده. ( السامی فی الاسامی ).
مَیَّاس ؛ خرامنده. متقدی ؛ خرامنده بناز. ( منتهی الارب ).