معنی کلمه ساده دل در لغت نامه دهخدا
ساده دل کودکا مترس اکنون
نز یک آسیب خر فگانه کند.ابوالعباس ربنجنی ( شاعران بی دیوان ص 130 ).یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر چاره آماده دل.فردوسی.جوان ساده دل بود فرمانش کرد
چنان کو بفرمود سوگند خورد.فردوسی.چنین هم بود مردم ساده دل
ز کژیش چون گرددآزاده دل.فردوسی.بنموده همه راز دل خویش جهان را
چون ساده دلان هر چه بباغ اندر ناری است.فرخی.اگر ترک سخت ساده دل نبودی تن درندادی.( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 629 ).
خادم ساده دل منم که مرا
خادم ساده تن فرستادی.خاقانی.ساده دل است آب که دلخوش رسید
وز گرهی عود بر آتش رسید.نظامی.راز با مرد ساده دل و بسیارگوی و میخواره و پراکنده صحبت مگوی. ( مرزبان نامه ).
|| خفیف عقل. ( رشیدی ). رعنا ونادان و بی عقل. ( برهان ). مردم خفیف عقل. ( آنندراج ).ابله. احمق. گول خور. زودباور. په په. چلمن :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل و خیره و واله.منوچهری.نه بسنده ست مر این جرم و گنهکاری
که مرا باز همی ساده دل انگاری.منوچهری.گوئی که روزگار دگرگون شد
ای پیر ساده دل تو دگرگونی.ناصرخسرو.ابر را گفتم چه گوئی در محیط دست او
گفت هان درمیکشی یا نه زبانت را بکام
گفتمش چون ؟ گفت هرگز دیده ای ای ساده دل
فتوی از محض کرم مفتی ز ابناء لئام.انوری ( از شرفنامه منیری و آنندراج ).خوشی طلب کنی از دهر؟ ساده دل مردا
که از زکوةستانان زکوة خواست عطا.خاقانی ( از انجمن آرا ).بر سر این سرّکار کی رسی ای ساده دل
بر در این دار ملک کی شوی ای بینوا.خاقانی ( دیوان چ دکتر سجادی ص 35 ).