معنی کلمه میراث در لغت نامه دهخدا
رد میراث سخت تر بودی
وارثان را ز مرگ خویشاوند.سعدی ( گلستان ).- مال میراث ؛ مالی که به ارث از مرده برای کسی ماند :
زندگانی چو مال میراث است
که نبینی بقاش جز به زکات.خاقانی.تا ز خامان خام طبع کنند
مال میراث یافته تبذیر.خاقانی ( دیوان چ سجادی ص 888 ).- میراث ماندن ؛ یا به میراث ماندن ؛ به ارث ماندن. بازماندن مال و ملک و جز آن به سبب مرگ کسی به کس یا کسانی :
ز اسب و سلیح وز بیش وز کم
که میراث ماند از نیا زادشم.فردوسی نگویند کاین خانه بد مر فلان را
به میراث ماند از فلان یا فلانه.ناصرخسرو.- امثال :
اول برادریت را ثابت کن سپس ادعای میراث کن . ( امثال و حکم دهخدا ).
میراث خرس به کفتار ( یا ) گرگ می رسد. ( جامعالتمثیل ).
میراث گرگ مرده به کفتار می رسد. ( از مجموعه امثال چ هند ).
|| منصب یا عمل و مقامی یا فضیلتی که پس از مرگ کسی فرزند یا وارث او از آن بهره برد : آن اعمال به میراث به فرزندان آن عامل باز دهند. ( حدود العالم ).
ز میراث بیزارم و تاج و تخت