معنی کلمه غصه در لغت نامه دهخدا
گریزان چو دیدش پدر زادشم
ببارید زآن غصه از دیده نم.فردوسی.فروتنی نمود و استرجاع کرد بعد از آن که غصه و نوحه بر او مستولی شده بود. ( تاریخ بیهقی چ ادیب ص 310 ).
چون روزی و عمر بیش و کم نتوان کرد
دل را به چنین غصه دژم نتوان کرد.خیام.کوه به کوه میرسد چون نرسد دلی به دل
غصه بیدلی نگر هم ز عنای آسمان.خاقانی.غصه هرروز و یارب یارب هر نیمشب
تا چه خواهد کرد یارب یارب شبهای من.خاقانی.تا کی از غصه های بدگویان
قصه ها پیش داور اندازیم.خاقانی.عبدالملک ازغصه آن حیلت و محنت این علت بی سامان شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).
آنکه ز او هر سرو آزادی کند
قادر است او غصه را شادی کند.مولوی ( مثنوی ).گر غصه روزگار گویم
بس قصه بیشمار گویم.سعدی ( خواتیم ).یا به تشویش و غصه راضی شو
یا جگربند پیش زاغ بنه.سعدی ( گلستان ).کیمیاگر ز غصه مرده و رنج
ابله اندر خرابه یافته گنج.سعدی ( گلستان ).ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم ؟حافظ.نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز درین قصه مشکل باشی.حافظ.غم مخور زآنکه به یک حال نمانده ست جهان
شادی آید زپی غصه و خیر از پی شر.قاآنی. || آنچه در پهنای گلو درماند. ( منتهی الارب ) ( آنندراج ). هرچه در گلو ماند. ( ترجمان علامه جرجانی ). هرآنچه آدمی را گلوگیر کند از طعام یاغیظ. ( از اقرب الموارد ). شجا ( استخوان و جز آن که درگلو ماند ). ( اقرب الموارد ). طعام که در گلو ماند. ( بحر الجواهر ). آنچه در گلو ماند و اندوهگین کند. ( ازاقرب الموارد ) : و طعاماً ذاغصة و عذاباً الیماً. ( قرآن 13/73 ).