شراست. [ ش َ س َ ] ( ع اِمص ) بدخویی. زعارت : از شراست خلق و خشونت جانب او و قلت مبالات او مستزید شدند. ( ترجمه تاریخ یمینی ص 167 ). عبداﷲبن عزیز جز اصرار و لجاج و استمرار بر شراست و مناقشت جوابی نداد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). از ناپروردگی و بی ممارستی شراستی و زعارتی در طبع داشت. ( جهانگشای جوینی ). || نزاع. خلاف. ( از فرهنگ فارسی معین ). شراسة. [ ش َ س َ ] ( ع مص ، اِمص ) پیوسته چرانیدن گیاه شرس را. ( منتهی الارب ). || دوستی نمودن با مردم. || دوست گردیدن نزد مردم. ( منتهی الارب ). || بدخویی و شدت خلاف و نزاع. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). || سخت خوردن چاروا علف را. ( از منتهی الارب ). حرص ستور در خوردن علوفه. ( ناظم الاطباء ): شرست الماشیة شراسةً؛ أکلت شدیداً. ( اقرب الموارد ).
معنی کلمه شراست در فرهنگ معین
(شَ سَ ) [ ع . ] ۱ - (مص ل . ) بد - خویی کردن . ۲ - (اِمص . ) بدخویی ، بدخلقی . ۳ - نزاع ، خلاف .
معنی کلمه شراست در فرهنگ عمید
بدخویی، بدخلق شدن.
معنی کلمه شراست در فرهنگ فارسی
بدخوشدن، بدخویی کردن، بدخلقی، بدخویی، نزاع ۱ - ( مصدر ) بد خویی کردن . ۲ - ( اسم ) بد خویی بد خلقی . ۳ - نزاع خلاف .
معنی کلمه شراست در ویکی واژه
بد - خویی کردن. بدخویی، بدخلقی. نزاع، خلاف.
جملاتی از کاربرد کلمه شراست
و تفصیل آن که حرام کدام است و حلال کدام، کسی داند که همه فقه برخواند و بر کسی واجب نیست همه فقه برخواندن که آنکس که قوت وی نه از مال غنیمت و نه از گزید اهل ذمت است، او را چه حاجت بود به کتاب غنایم و جزیه خواندن ولیکن بر هر کسی آن واجب باشد که بدان محتاج است، چون دخل وی از بیع و شراست، علم بیع و شرا بر وی واجب بود و اگر مزدوری است، علم آن پیشه بر وی واجب بود آموختن.
جرم خورشید را چه جرم بدانک شرق و غرب ابتدا شراست و غر است
یک شراست و جام رنگارنگ رنگ بی رنگ میدهد بی رنگ
ظرف تو از حرف عشق جام لبا لب کنم جنت به قالب کنم گوئی که اینمحشراست
کی گدایان جانب ما الصلا خانه ی بشراست یغما الصلا
گوئی همه جا عیب کسانرا بعلالا در خویش نه بینی شره و بخل و شراست
بشر این گونه ندیدم بلباس ملکی او همانا ملک اندر بلباس بشراست
بهای باده من المؤمنین انفسهم هوای نفس بمان گر هوات بیع و شراست