معنی کلمه دمسازی در لغت نامه دهخدا
خسبم امشب ز راه دمسازی
تا نبینم خیال شب بازی.نظامی.من کمر بسته ام به دمسازی
از تو تیغ و ز من سراندازی.نظامی.وآن شکر لب ز روی دمسازی
بازگفتی نکرد ازآن بازی.نظامی.- دمسازی در کار و هنری ؛ سازواری و مهارت داشتن در آن. آشنا بودن با رموز و فنون آن :
باشد از چابکی و دمسازی
صد معلق زدن به هر بازی.نظامی.- دمسازی گرفتن ؛ انس گرفتن. مأنوس شدن. سازوار گردیدن. الفت گرفتن :
ایمنی با سدّه جاهت چو دمسازی گرفت
فتنه را گفتند کایمان تازه کن کآخر دم است.انوری ( از شرفنامه منیری ).- دمسازی نمودن ( کردن ) ؛ سازگاری نمودن. موافقت کردن. سازوار و موافق شدن :... و باشه به بنجشک در یک منزل دمسازی مینمایند. ( سندبادنامه ص 9 ).
چو باشه کند چشم بدیازیی
کند دیو با فتنه دمسازیی.نظامی.چون گران دیدمش در آن بازی
کردم آهستگی و دمسازی.نظامی.|| اعتماد. ( ناظم الاطباء ).