دردار

معنی کلمه دردار در لغت نامه دهخدا

( دردآر ) دردآر. [ دَ ] ( نف مرکب ) دردآرنده. دردآورنده. اسم فاعل از درد آوردن. ( از برهان ). چیزی که موجب درد می گردد. ( ناظم الاطباء ).
دردار. [ دَ ] ( نف مرکب ) ( از: در، باب + دار، ماده مضارع داشتن ) دردارنده. دارنده در. که صاحب در است.
- کوچه دردار؛ که در مدخل آن در یا دروازه نصب شده باشد و دربند دارد. || دارنده در. دارنده سرپوش. قاپاق دار. || سرپوش دار: ظرف دردار. || دربان. ( برهان ). بواب. نگهبان در.
دردار. [ دَ ] ( ع اِ ) آواز دهل. ( منتهی الارب ). صوت طبل. درختی است بزرگ و آنرا گلهایی زردرنگ و برگهایی خاردار و میوه ای مانند قرنها و شاخهای دفلی است. ( از اقرب الموارد ). معرب دردار فارسی است. || در تداول عامیانه ، گیاهی است کوچک و خاردار که شتران آنرا می چرند. ( از اقرب الموارد ). و رجوع به دردار در معنی فارسی آن شود.
دردار. [ دَ ] ( اِ ) درختی است که پشه بار می آورد و به عربی شجرةالبق خوانند و بعضی گویند سفیددار همانست. ( برهان ). آنرا دارون گویند و نام دیگرش سپیددار است و آنرا پشه دار نیز گویند. ( از آنندراج ). شجرالبق خوانند و در پارسی درخت پشه خوانند و به شیرازی سفیدار. ( از اختیارات بدیعی ). لغت فارسی است و او را درخت پشه و نارون نیز گویند چه ثمر او چون خشک گردد از جوف او پشه متکون می گردد، و نوعی «غرب » است. ( از تحفه حکیم مؤمن ). درخت خوش سایه را گویند، و او را شجرةالبق نیز گویند. ( از تذکره داود ضریر انطاکی ). قزاونه وزو خوانند، درختی بزرگ است ثمره اش مانند نار طرفی بربسته بود. ( نزهة القلوب ). درختی است که پشه غال گویند و به عربی شجرالبق خوانند. ( رشیدی ). شجرالبق. نارون. ( بحرالجواهر ). لسان العصافیر. بوقیصا. نارون. نشم الاسود. و بیشتر پیوندی آنرا نارون و پیوندنشده آن را سیاه درخت نامند. ( یادداشت مرحوم دهخدا ).

معنی کلمه دردار در فرهنگ معین

(دَ ) [ معر. ] (اِمر. ) ۱ - درخت پشه ، شجرة البق . ۲ - سفیدار.

معنی کلمه دردار در فرهنگ عمید

۱. دارای در: جعبهٴ دردار.
۲. (اسم، صفت ) = دربان
صدای طبل، آواز دهل.

معنی کلمه دردار در فرهنگ فارسی

( اسم ) ۱ - درخت پشه شجره البق . ۲ - سفیدار .

معنی کلمه دردار در ویکی واژه

درخت پشه، شجرة الب
سفیدار.

جملاتی از کاربرد کلمه دردار

آن کس که برفت از در تو بیهده روزی تا از در تو دور شدست از دردارست
عالمی حلقه صفت چشم براین دردارند تا به روی که گشاید در میخانه عشق
منم امروز اندر دار معنی خدا را یافته دردار دنیا
بگفت اسرار و اندردار کردش ز شاخ عشق برخوردار کردش
بجان دردارمت، زیرا که اطراف تو هر روزی بخاک حضرت میمون عالی بر، گذر دارد
به آواز بلند از شاخ شمشاد سحرگاه این ندا در باغ دردار
تو خضراکنون بدان اسرار منصور که هستی بر یقین دردار منصور
دلم که بردی و بی قدرداریش، بود آن دل که قدر دانیش آن دم، که گم کنی و بجویی
که اش نام مرد دردار بود که ستوار دژ را نگهدار بود
یا رب، آن چه حالیست؟ که منصور مدام بر سر دار همی گفت که: دردار یکیست
گلشیری، هوشنگ. آینه‌های دردار.چاپ چهارم. تهران : انتشارات نیلوفر، 1380
تا پل تجریش را با تاکسی رفتند. کنارش نشسته بود، چشم بسته، و حالا در فضای بستهٔ تاکسی عطر ملایم امّا تلخش را می شنید. به بازار تجریش هم سری زدند. مینا آینه‌ای دردار خرید، گفت: آدم وقتی هردو لنگه‌اش رامی‌بندد، دلش خوش است که تصویرش در پشت این درها ثابت می‌ماند.