معنی کلمه خوان در لغت نامه دهخدا
همی از آرزوی... خواجه را گه خوان
بجز رونج نباشد خورش بخوانش بر.معروفی.نهادند خوان و بخندید شاه
که ناهاربودی همانا براه.ابوشکور بلخی.خوانی نهاده بر وی چون سیم پاک میده
با برّگان و حلوا شفتالوی کفیده.ابوالعباس.بر خوان وی اندر میان خانه
هم نان تنک بود و هم ونانه.دقیقی.چو خوان نهاد نهاری فرونهد پیشت
چو طبع خویش بخامی چو یشمه بی چربو.منجیک.نبید آر و رامشگران را بخوان
بپیمای جام و بیارای خوان.فردوسی.نهادند خوان گرد باغ اندرون
خورش ساختند از گمانها فزون.فردوسی.همانا که بی نعمت او بگیتی
در این سالها کس نیاراست خوانی.فرخی.بزرگیی چه بود بیش از این قدرخان را
که با توهمچو ندیمان تو نشست بخوان.فرخی.من می نخورم تا نبود بر دو کفم جام
یا ساتگنی بر سر خوانم ننهی سه.منوچهری.خوردن را خوانی نهادند سخت نیکوی با تکلف بسیار و ندیمانش بیامدند. ( تاریخ بیهقی ). و در این صفه خوانی نهاده بودند سخت بزرگ. ( تاریخ بیهقی ). آداب طعام خوردن... دویم آنک سفره نهد بر خوان که رسول علیه السّلام چنین کرده است که سفره از سفر یاد دهد و نیزبتواضع نزدیکتر بود پس اگر بر خوان خورد روا بود که از این نهی نیامده است. ( کیمیای سعادت ).
گرچه بر خوانند هر دو لیک نتوان از محل
بر فراز خوان مگس راهمچو اخوان داشتن.سنایی.مرا بریش همی پرسدای مسلمانان
هزار بار بخوان من آمده بی ریش.انوری.شمشیر تو خوانی نهد از بهر دد و دام
کز کاسه سر کاسه بود سفره خوان را.انوری.افزار ز پس کنند در دیگ
حلوا ز پس آورند بر خوان.خاقانی.چرخ آن دو قرص زرد و سفید اندر آستین
آمد بر آستانش و بر خوان او نشست.خاقانی.خوانی است جهان و زهر لقمه
خوابی است حیات و مرگ تعبیر.خاقانی.گرم نیست روزی ز خوان کسان