نوشاد

معنی کلمه نوشاد در لغت نامه دهخدا

نوشاد. [ ن َ ] ( اِخ ) نام شهری است به خوبرویان منسوب. ( رشیدی ) ( جهانگیری ). نام شهری است حسن خیز، و بدین سبب منسوب به خوبان شده است. ( برهان قاطع ) ( از غیاث اللغات ). نام شهری که به کثرت خوبرویان ترک معروف و مشهور است. ( انجمن آرا ) ( آنندراج ). شعرای فارسی به خصوص قدمای ایشان مکرر ذکری ازنوشاد نموده اند و از سیاق کلام ایشان چنین برمی آید که آن نام موضعی یا شهری بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند. با دقت دراشعار شعرای متقدم امثال فرخی و معزی و مسعودسعد که از «قبله نوشاد» و «بتکده یا بتخانه یا بهار نوشاد» و «بت نوشاد» گفتگو می کنند، تقریباً یقین می شود که این شعرا نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور می کرده اند و آنجا را هم مانند «نوبهار بلخ » از مراکز مهم بت پرستان [ بودائیان ] به شمار می آورده اند . لابد از روی همین اشعار است که فرهنگ نویسان متأخر «حسن خیز» بودن نوشاد را استنباط کرده و آن را به این معنی در فرهنگ های خود ضبط کرده اند. محمدقزوینی نویسد: «راقم سطور در فهارس جمیع کتب مسالک و ممالک عربی طبع لیدن که تحت عنوان کتابخانه جغرافیین عرب چاپ شده و شامل نُه کتاب است به دقت تفحص کردم و اصلاً و ابداً و بوجه من الوجوه چنین نامی به هیچ عنوانی در آن کتب مذکور نیست ، و همچنین در آثارالبلاد قزوینی و نزهةالقلوب و فهرست اسماء الاماکن تاریخ گزیده و لباب الالباب و راحةالصدور و جوامعالحکایات و فتوح البلدان بلاذری و طبری و فرهنگ اسدی و لغات شاهنامه از عبدالقادر بغدادی و در فهرست اللغات شاهنامه ولف آلمانی اثری و نشانی از این کلمه نیافتم ، فقط در کتب ذیل از این کلمه اثری به دست می آید ولی به تفاوت املاء: در تاریخ ابن الاثیر در حوادث سال 257 هَ. ق. در تحت عنوان «ذکر قصد یعقوب [ بن اللیث الصفار ] فارس و ملکه بلخ و غیرهما» گوید: «و سار الی بلخ و طخارستان ، فلما وصل الی بلخ نزل بظاهرها و خرب نوشاد، و هی ابنیة کانت بناها داودبن العباس بن مابنجور خارج بلخ ، ثم سار یعقوب من بلخ الی کابل و استولی علیها... الخ »، و این کلمه در ابن الاثیر طبع مصر با دال مهمله و در طبع لیدن ِ هلاند «نوشاذ» با ذال معجمه که اقرب به قیاس است چاپ شده است. در انساب السمعانی ص 571a عبارت ذیل مسطور است : «النوساری [ کذا بالسین المهملة] بضم النون و فتح السین بینها الواو ثم الالف و فی آخرها الراء [ کذا ] هذه النسبة الی نوشار [ کذا بالشین المعجمة ] و هی قریة ببلخ و قیل قصر ببلخ منها [ظ: بناها ] الامیر داودبن العباس النوساری و قیل لماقدم یعقوب بن اللیث بلخ ، هرب داودبن العباس الی سمرقند، فلما رجع یعقوب رجع داود الی وطنه ، فوجد قصره قدخرب یعنی نوسار، فأنشد هذه الابیات و شبق [ ظ: شق ]صدره من الغم ، فمات بعد سبعةعشر یوماً :

معنی کلمه نوشاد در فرهنگ معین

(نَ ) (ص . ) تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده .

معنی کلمه نوشاد در فرهنگ عمید

جوانی که تازه داماد شده، تازه داماد.

معنی کلمه نوشاد در فرهنگ فارسی

شهری بوده است در حوالی بلخ . در اشعار فرخی ناصر خسرو مسعود سعد و کمال الدین اسماعیل نام نوشاد آمده است و چنین مفهوم است که نوشاد موضعی بوده است که خوبرویان در آن بسیار بوده اند و یا شاید قصر و یا بتخانه ای بوده است مربوط به بودائیان در بلخ . فرخی گوید : خلق را قبله گشت خانه تو همچو زین پیش خانه نوشاد ظاهر عبارت از شعر فوق چنین برمی آید که شاعر نوشاد را یکی از بتخانه ها تصور کرده و آنجا را هم مانند نوبهار بلخ مرکز مهم بت پرستان دانسته است . در نوشته ابن الاثیر و سمعانی و گردیزی ( بنقل مرحوم قزوینی ) نوشاد نام بنائی بوده است در بلخ و شاید قصری بوده است با زینت و نقوش بسیار عالی و با نقش و نگارهای زیبا که ابتدا شعرا مانند [ نگارخانه چین ] محض نقش و نگارها یا شاید مجسمه ها( لعبت ها ) یی که در آن بوده بخوبی و زیبائی وصف کرده اند . سپس بواسطه ویران شدن آن بدست یعقوب لیث صفار و نماندن نام و نشان از آن جز خاطره ای باقی نمانده است .
تازه داماد، جوانی که تازه دامادشده، نوشاه گویند
دهی است از دهستان کرانی شهرستان بیجار در ۷ هزار گزی جنوب غربی حسن آباد سوگنده در منطقه ای کوهستانی و سردسیر واقع است و آبش از رودخانه و چشمه محصولش غلات و لبینات و انگور شغل اهالیش زراعت و گله داری و قالیچه و جاجیم بافی است ٠

معنی کلمه نوشاد در فرهنگ اسم ها

اسم: نوشاد (پسر، دختر) (فارسی) (تلفظ: nušād) (فارسی: نوشاد) (انگلیسی: nushad)
معنی: نام شهری که زیبارویان آن معروف بوده اند، ( به مجاز ) جوان نورسته ی شاداب، ( اَعلام ) نام شهر یا موضعی که خوبرویان در آن بسیار بوده اند

معنی کلمه نوشاد در ویکی واژه

تازه داماد، جوانی که تازه داماد شده.

جملاتی از کاربرد کلمه نوشاد

این جای به خلخ کند آن جای به نوشاد کان جا نبود هم سر و هم تای فرامرز
و اندر ترکستان دیدم به شهری به سرحد اسلام که آتش اندر کوهی افتاده بود و می‌سوخت و از سنگ‌های آن نوشادر بیرون می‌جوشید و اندر آن آتش موشی بود که چون از آتش بیرون آمدی هلاک شدی.
بوستان چون لعبت نوشاد گشت از خرمی بلبل ناشاد شد زان لعبت نوشاد شاد
در زمان‌های قدیم عدّه‌ای خود را به قلهٔ دماوند رسانیده بودند. ناصر خسرو در سفرنامه‌اش نوشته‌است که گویند بر سر دماوند چاهی است که نوشادر و کبریت (گوگرد) از آن گیرند. صاحب آثار البلاد و اخبار العباد با نقل قولی دست دوم می‌گوید که عدّه‌ای از اهالی آن نواحی می‌گفته‌اند که در طی پنج روز و پنج شب به قلهٔ دماوند رسیده‌اند و قلهٔ آن را مسطح با مساحت صد جریب یافته‌اند گرچه از دور به مخروط می‌ماند.
هر زمان شادی نوست مرا زان رخ همچو صورت نوشاد
در آن بزم نوشاد شاه آمدند چو خورشید در بزمگاه آمدند
ای خوشا آن نوبهار خرم نوشاد بلخ خاصه اکنون کز در بلخ اندرون آمد بهار
دگر باره زبان از بند بگشاد سخنها گفت همچون نقش نوشاد
به نوشاد گفت ای شه بافرین کجا باشد آن کرگدن در زمین
باغ پژمرده ما از اثر مقدم وی خوبتر از چمن خلخ و نوشاد آمد
فرود آمد از باره نوشاد چست ستایش کنان رخ به خوناب شست