خلع. [ خ َ ] ( ع مص ) برگ آوردن. یقال : خلعت العضاة. || گسستن پی پاشنه. || برکندن جامه را از تن. منه : خلع ثوبه. || برکندن نعلین و چکمه. منه : خلع نعله و خلع خفه. || خار برآوردن خوشه. منه : خلع السنبل. || کلان ذکر گردیدن. منه : خلع الغلام ؛ کلان ذکر گردید کودک از رسیدگی. || خلعت دادن. خلعت پوشانیدن. خلع علی فلان. || عاق کردن فرزند. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). || معزول کردن از عمل. ( منتهی الارب ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). یقال : خلع الوالی فهو مخلوع : و اغلب امت بر خلع او اجتماع کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). بسبب قرابت نسبت و... خلع او رقت آورد. ( ترجمه تاریخ یمینی ). خلع. [ خ ِ ل َ ] ( ع اِ ) ج ِ خلعت. خلعتها. ( یادداشت بخط مؤلف ) : و از دارالخلافه به خلع گرانمایه مخصوص گشت. ( جهانگشای جوینی ). خلع. [ خ َ ] ( ع اِمص ) عزل. معزولی. ( ناظم الاطباء ). - خلع شدن ؛ معزول شدن. از شغل و عمل خارج شدن. - خلع عذار کردن ؛ بی آبرویی کردن : چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذار کرد. ( تاریخ بیهقی ). - خلع کردن ؛ عزل کردن. معزول کردن. از شغل و عمل خارج کردن : و چون چهار سال پادشاهی کرده بوده اورا خلع کردند. ( فارسنامه ابن بلخی ص 73 ). در شعبان سنه احدی و ثلاثین و ثلاثمائة او را از خلافت خلع کردند. ( ترجمه تاریخ یمینی ). || برآمدگی عضو از بندگاه. ( ناظم الاطباء ). از جا دررفتگی اندامی. ( یادداشت بخط مؤلف ) : خلع و تفرق الاتصال را که عضوی را از عضوی دور کند، چنانکه بند و گشاد عضوی از جای بیفتد. ( ذخیره خوارزمشاهی ). و ماءالشعیر... سود دارد... طلی شکستگی و طلی... خلع را. ( نوروزنامه ). - رد الخلع ؛ جا انداختن استخوان. ( یادداشت بخط مؤلف ). - خلع شدن ؛ بیرون شدن عضوی از بندگاه خود. ( ناظم الاطباء ). || بیرون شدگی جامه و موزه. ( ناظم الاطباء ). مقابل لبس که پوشش است. ( یادداشت بخط مؤلف ). - خلع کردن ؛ بیرون کردن جامه و موزه. ( از ناظم الاطباء ). - خلع نعلین ؛ آهنجیدن آن. ( یادداشت بخط مؤلف ) : فاخلع نعلیک گفت : موسی را که نعلین بیاهنج یعنی از پا بدر کن... ( ترجمه تاریخ طبری ). خلع. [ خ ُ ] ( ع مص ) رها کردن زوجه بر مالی که از وی ستاند. ( از منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). رها کردن زنی را بکابین و جز آن. ( یادداشت بخط مؤلف ).
معنی کلمه خلع در فرهنگ معین
(خُ ) [ ع . ] (مص م . ) طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال . (خَ ) [ ع . ] (مص م . ) ۱ - کندن ، برکندن . ۲ - جدا کردن . ۳ - برکنار کردن کسی از شغل .
معنی کلمه خلع در فرهنگ عمید
۱. عزل کردن کسی از شغل و عمل خود، برکنار کردن. ۲. کندن، برکندن: خلع لباس. = خلعت طلاق دادن زن با گرفتن مالی از او یا بخشیدن مهریۀ خودش.
معنی کلمه خلع در فرهنگ فارسی
( مصدر ) طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال . رها کردن زوجه برمالی که از وی ستاند
معنی کلمه خلع در دانشنامه اسلامی
[ویکی فقه] خُلع به ضم خاء طلاق در ازای دریافت مالی معیّن است. از آن در باب خلع سخن گفته اند. خلع عبارت است از طلاق دادن زوجه توسط زوج در ازای گرفتن مالی معیّن (فدیه) از زوجه با کراهت وی از زوج. حکم خلع خلع از راههای تحقق جدایی بین زوج و زوجه است که با فراهم آمدن شرایط، مشروع است. برخی قدما گفته اند:چنانچه زن به شوهرش بگوید: «اگر طلاقم ندهی نافرمانی ات می کنم و از جنابت حاصل از آمیزش با تو غسل نمی کنم و در خانه ات کسی را که دوست نداری می آورم» یا حال و رفتار او بیانگر امور یاد شده باشد، نگهداشتن او بر مرد جایز نیست و خلع او واجب است. برخی در این صورت تصریح به استحباب خلع کرده اند. حقیقت خلع خلعی که با لفظ طلاق انجام گیرد، قسمی از اقسام طلاق به شمار می رود، لیکن بنابر قول به کفایت لفظ خلع در تحقق جدایی، بدون نیاز به لفظ طلاق، آیا جدایی حاصل از خلع، فسخ به شمار می رود یا طلاق؟ مشهور قائل به قول دوم اند، بلکه برای قول نخست قائلی یافت نشده است. ارکان خلع ... [ویکی الکتاب] معنی خَلَا: آن دو خلوت کردند تکرار در قرآن: ۱(بار) برکندن. منم پروردگار تو پا پوش خود را بر کن که تو در وادی پاک طوی هستی. به عقیده المیزان وادی سینا در اثر خطاب خدا و مقام قرب و موطن حضور و مناجات، مقدس شد و شرط ادب آن بود که موسی در آن جا بی کفش باشد لذا امر به خلع نعل شد، مقدّس بودن کعبه شریف و مساجد و مشاهد مشرفه همه از این باب است، شرافت مکان به سبب عبادت مخصوص و یا واقعه محترمی است که در آن تشریع و یا در آن جا واقع شده و گرنه میان اجزاء زمان و مکان تفاضلی نیست. این سخن قوی و صحیح است و صدر آیه «اِنّی اَنَا رَبُّکَ» و آیه ما قبل «نُودِیَ یا مُوسی» و آیات ما بعد، شاهد آناند در مجمع از کعب و عکرمه نقل کرده: علت این خطاب آن بود که کفش موسی از پوست میته خر بود و در وجه سّوم از وجوه چهارگانه میگوید: علّت این دستور آن است که پا برهنه بودن علامت تواضع و فروتنی است و لذا بزرگان سلف پا برهنه طواف میکردند و آنرا از اصّم نقل میکند. این وجه نیز قابل قبول و طبع پسند است. آن چه از بعض صوفیّه نقل شده که مراد از آن تمکّن و استقامت است بی مدرک و خالی از اعتبار میباشد.این کلمه فقط یکبار در کلام حق آمده است.
معنی کلمه خلع در ویکی واژه
طلاق گرفتن زن از شوهر با بخشیدن مهر خود یا با دادن مال. کندن، برکندن. جدا کردن. برکنار کردن کسی از شغل.
جملاتی از کاربرد کلمه خلع
آندرونیکوس از عموزادگان مانوئل یکم، امپراتور پیشین بیزانس بود. پس از آنکه مانوئل در ۱۱۸۰ درگذشت، پسر ۱۱ سالهاش آلکسیوس دوم بر تخت امپراتوری نشست و مادرش امپراتریس ماریای انتاکیهای، نایبالسلطنهٔ او شد. ماریا لاتینتبار بود و ادارهٔ حکومت را به عاشقش آلکسیوس واگذار کرده بود و همین امر بهانهای برای مخالفت بسیاری از جمله آندرونیکوس با نایبالسطنتی او شد. تلاشهایی برای برکناری ماریا از مقام خود صورت گرفت که نتیجهبخش نبود تا آنکه سرانجام شورشهایی علیه لاتینها در مه ۱۱۸۲ در قسطنطنیه شروع شد. ماریا از مقام خود خلع و عاشقش آلکسیوس دستگیر و کور گردید.
از باغ جمال تو یک بند گیاهم من وز خلعت وصل تو یک پاره کلهوارم
بر اساس آنچه در جلد سوم کتاب اسناد انقلاب اسلامی منتشر شدهاست، نام و امضای یوسف صانعی، در ذیل حدود سی اعلامیه سیاسی و انقلابی به ثبت رسیدهاست که اولین آن، نامهای است که پس از انتقال خمینی از ترکیه به نجف، از سوی علمای قم، خطاب به وی نوشته شدهاست.[پاورقی ۲] همچنین آخرین بیانیهای که نام و امضای وی و دیگر همراهان انقلاب در ذیل آن به چشم میخورد، اعلامیهای است که در مخالفت با دولت بختیار، در تاریخ ۱۳۵۷/۱۰/۱۷ صادر شدهاست. شاید مهمترین بیانیه شدیداللحن مبلغان مذهبی در قم در قبل از انقلاب، بیانیه مربوط به «خلع ید شاه از حکومت» است که به تأیید جمعی از فضلا و مدرّسان حوزه علمیه قم رسیدهاست و نام و امضای یوسف صانعی نیز در ذیل آن به چشم میخورد.
تا نگری در زمین هیچ نبینی فلک یک دمه خود را مبین خلعت دیدار بین
به گاه خلعت دادن، به گاه صلهٔ شعر نه سیم تو ملکی و نه زر تو هروی
۲۱ ذی الحجه ۱۳۰۵ هجری قمری: هنگام مراجعت شاه از شهرستانک به تهران، به اغلب ملتزمین [=همراهان شاه]، شال و خلعت داده شد. اسماعیل بزاز هم که مقلد معروفی است، عرض کرد: «حالا که به هر سگ و گربه خلعت دادید، ما را هم از این نمد، کلاهی [بدهید]!»، شالی هم به او مرحمت شد.
ابوالعلاء عفیفی در شرح فصوصالحکم ابن عربی میگوید: «ابن قسی در خلع النعلین، ضمن تکیه بر آیات قرآنی و احادیث نبوی، عقاید خود را از آنها استخراج و آنها را به صورت معانی فلسفی و صوفیانه بیان میکند. چنین استخراجی نزد عرفاً نوعی اشراق و الهام تلقی میشود».
ملک چون چنان دید بنواختش سزاوار خود خلعتی ساختش
چون شد از فیض عقل بر خود شاه خلعت شوق یابد از اللّٰه
نسرین و سمن یاسمن و لاله و گل از پنج قماش خلعت اندوخته اند
آن خلعت دیباست نه بل طلعت زیباست آن دام خیالست نه بل دانهٔ خالست
کسی که بود بدوران تو برهنه چو سیر ز خلعتت همه تن جامه شد بسان پیاز
ایران افشاری که به شاهنشاهی افشاری نیز مشهور است، یک شاهنشاهی ایرانی پایهگذاری شده توسط نادرشاه از ایل ترکتبار افشار بود که در میانه سده هجدهم میلادی بین سالهای ۱۷۳۶ تا ۱۷۹۶ بر سرزمین ایران فرمانروایی کرد. این دودمان در سال ۱۷۳۶ م بهدست نادر و با کشتن دومین شاه هوتکی، اشرف افغان و سپس خلع شاه عباس سوم از پادشاهی، بنیان نهاده شد.
مهدی رجبزاده در پانزده فصل از ادوار لیگ برتر موفق به گلزنی شدهاست. غلامی و خلعتبری و صادقی نیز در چهارده فصل از ادوار لیگ برتر موفق به گلزنی شدهاست.
خلعتبری تا کنون در دوران کاری خود با افراد مشهور زیادی مصاحبه کردهاست که از جمله آنها میتوان به لری کینگ، مجری آمریکایی و آنتونیو ویلاراگوزا، شهردار لس آنجلس، اشاره کرد.
نریمان شد و برد خلعت پگاه بپوشید و شد شاد فغفور شاه
بریانههای فاخر سنبوسههای نادر شمع و شراب و شاهد بس خلعت عطایی