معنی کلمه خط در لغت نامه دهخدا
همچنان کز قول ما قولش به است
خط او از خط ما نیکوتر است.ناصرخسرو.چشم و گوش خلق بی قول رسول
از خط و از قول او کور و کر است.ناصرخسرو.چو خطش قلم راند بر آفتاب
یکی جدول انگیخت از مشک ناب
فلک زآن خط جدول انگیخته
سواد حبش را ورق ریخته.نظامی. || ( اِ ) نوعی از جماع است. ( منتهی الارب ). ج ، خطوط، اخطاط. || راه خفیف در زمین نرم. ( منتهی الارب ) ( از تاج العروس ) ( از لسان العرب ) ( از اقرب الموارد ). طریق. سبیل. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خطوط، اخطاط :
تا تو باشی ز راستی مگذر
مکش از خط راستگاران سر.اوحدی.- اتومبیل خط اصفهان ؛ اتومبیل راه اصفهان.
- اول خط ؛ ابتدا راه. مبداء مسیر.
- ته خط ؛ انتهای راه.
- خط آهن ؛ راه آهن. رجوع به راه آهن شود.
- خطخط ؛ راه راه. میل میل. کنایه از پارچه یا نقش که خطوط موازی بروی دارد.