معنی کلمه خریت در لغت نامه دهخدا
- امثال :
کره خر از خریت پیش پیش مادر است .
خریت. [ خ ِرْ ری ] ( ع ص ) راهبر استاد. راهنمای دانا. ( از اقرب الموارد ). دلیل حاذق. ( یادداشت بخط مؤلف ). ج ، خَرارِت و خراریت : اما الفقه فهو [ ای ابوجعفر الطوسی ] خریت هذه الصناعة زمام الانقیاد... ( روضات الجنات ). || ( اِ ) مجازاً محک. مقیاس. معیار. ملاک. میزان. اندازه . ( یادداشت بخط مؤلف ).
خریت. [ خ َ ] ( اِخ ) ابن راشد ناجی در کتاب فتوح سیف بن عمر از او نام برده است و از طریق زیدبن اسلم آورده که خریت بن راشد رسول خدا را بین مکه و مدینه دروفد بنی سلمةبن لوی ملاقات کرد و پیغمبر به کلام آنها گوش داد و سپس به قریش گفت اینان قوم شدیدالخصومتی اند. سیف می گوید در جنگ جمل خریت به مضر بود و عبداﷲبن عامر او را عاملی کوره ای از کوره های فارس داد. زبیربن بکار می گوید خریت با علی علیه السلام بود تا آنکه حکمین حکم خود را دادند پس او علی را ترک کرد و بفارس رفت و علم مخالفت برافراشت و علی علیه السلام معقل بن قیس را با لشکری بسوی او فرستاد او نیز از عرب و نصاری مردم گرد کرد و بعرب دستور منع صدقه داد و بنصاری منع جزیه پس کثیری از نصاری که مسلمان شده بودند مرتد گشتند تا آنکه معقل به جنگ آنان رفت و رایتی برانگیخت و گفت هر که بزیر این رایت آید ایمن است پس کثیری از قوم خریت بزیر رایت او رفتند و از جان تأمین یافتند و بقیه شکست خوردند و در این واقعه خریت کشته شد. ( از اصابه قسم اول ص 109 ). او را خریت الناجی نیز می گویند. رجوع شود به اعلام زرکلی چ 2 ج 2 ص 348.