معنی کلمه خرخشه در لغت نامه دهخدا
دژ خوی ترا نیست بجز خرخشه کاری
مانا که بود خوی بدت خرخشه زاری.آغاجی.قصد فرزند مردمان کردی
خرخشه حصه من آوردی.پوربهای جامی ( از آنندراج ).ای مسلمانان اگرچشمش کند قصد دلم
چون توان کردن به آن دو ترک کافر خرخشه.خواجوی کرمانی ( از آنندراج ). || قَلَق و خلجان خاطر. ( از برهان قاطع ) :
خود چه کم گشتی ز جود و رحمتش
گر نبودی خرخشه در نعمتش.مولوی ( مثنوی ).|| خروهه و آن جانوری باشد که صیادان بر کنار دام بندند تاجانوران دیگر در دام افتند. ( از برهان قاطع ). رجوع به خرخسه شود.